صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۱۱- سوره هود » ۴- آیات ۲۵ تا ۳۱

وَ لَقَدْ أَرْسَلْنٰا نُوحاً إِلیٰ قَوْمِهِ إِنِّی لَکُمْ نَذِیرٌ مُبِینٌ (۲۵) أَنْ لاٰ تَعْبُدُوا إِلاَّ اَللّٰهَ إِنِّی أَخٰافُ عَلَیْکُمْ عَذٰابَ یَوْمٍ أَلِیمٍ (۲۶) فَقٰالَ اَلْمَلَأُ اَلَّذِینَ کَفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ مٰا نَرٰاکَ إِلاّٰ بَشَراً مِثْلَنٰا وَ مٰا نَرٰاکَ اِتَّبَعَکَ إِلاَّ اَلَّذِینَ هُمْ أَرٰاذِلُنٰا بٰادِیَ اَلرَّأْیِ وَ مٰا نَریٰ لَکُمْ عَلَیْنٰا مِنْ فَضْلٍ بَلْ نَظُنُّکُمْ کٰاذِبِینَ (۲۷) قٰالَ یٰا قَوْمِ أَ رَأَیْتُمْ إِنْ کُنْتُ عَلیٰ بَیِّنَةٍ مِنْ رَبِّی وَ آتٰانِی رَحْمَةً مِنْ عِنْدِهِ فَعُمِّیَتْ عَلَیْکُمْ أَ نُلْزِمُکُمُوهٰا وَ أَنْتُمْ لَهٰا کٰارِهُونَ (۲۸) وَ یٰا قَوْمِ لاٰ أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مٰالاً إِنْ أَجرِیَ إِلاّٰ عَلَی اَللّٰهِ وَ مٰا أَنَا بِطٰارِدِ اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنَّهُمْ مُلاٰقُوا رَبِّهِمْ وَ لٰکِنِّی أَرٰاکُمْ قَوْماً تَجْهَلُونَ (۲۹) وَ یٰا قَوْمِ مَنْ یَنْصُرُنِی مِنَ اَللّٰهِ إِنْ طَرَدْتُهُمْ أَ فَلاٰ تَذَکَّرُونَ (۳۰) وَ لاٰ أَقُولُ لَکُمْ عِنْدِی خَزٰائِنُ اَللّٰهِ وَ لاٰ أَعْلَمُ اَلْغَیْبَ وَ لاٰ أَقُولُ إِنِّی مَلَکٌ وَ لاٰ أَقُولُ لِلَّذِینَ تَزْدَرِی أَعْیُنُکُمْ لَنْ یُؤْتِیَهُمُ اَللّٰهُ خَیْراً اَللّٰهُ أَعْلَمُ بِمٰا فِی أَنْفُسِهِمْ إِنِّی إِذاً لَمِنَ اَلظّٰالِمِینَ (۳۱)

و بحقیقت فرستادیم نوح را بسوی قومش بدرستی که من مر شما را بیم‌کننده روشنم (۲۵) اینکه نپرستید مگر خدا را بدرستی که من می‌ترسم از عذاب روزی دردناک (۲۶) پس گفتند آن جمعی که کافر شدند نمی‌بینیم ترا مگر انسانی مانند ما و نمی‌بینیم ترا که پیروی کرده باشند ترا مگر آنان که ایشانند فرومایگان ما در مبدأ اندیشه و نمی‌بینیم مر شما را بر خود هیچ زیادتی بلکه گمان می‌بریم شما را دروغگویان (۲۷) گفت ای قوم من خبر دهید اگر باشم بر حجّتی از پروردگارم و داده باشد مرا رحمتی از نزدش پس پوشیده باشد بر شما آیا جبر کنم شما را بان و شما باشید مر آن را ناخوش دارندگان (۲۸) و ای قوم من نمی‌طلبم از شما بر آن مالی نیست مزد من مگر بر خدا و نیستم من راننده آنان که گرویدند بدرستی که ایشانند ملاقات‌کنندگان خداشان و لیکن می‌بینیمتان گروه نادانان (۲۹) و ای قوم من کیست که یاری کند مرا از خدا اگر برانم ایشان را آیا پس پند نمی‌گیرید (۳۰) و نمی‌گویم مر شما را که نزد منست خزانهای خدا و نمی‌دانم غیب را و نمی‌گویم بدرستی که من فرشته‌ام و نمی‌گویم مر آنان را که بخواری در ایشان می‌نگرد و چشمهای شما که هرگز ندهد ایشان را خدا خیری خدا داناتر است بآنچه در نفسهای ایشانست بدرستی که من آن‌گاه از ستمکاران بر خود باشم (۳۱)

نوح را گوید فرستادیم هم

سوی قومش گفت با قوم از کرم

من ز حق باشم شما را بیم ده

بر هویدا زآن شوید ار منتبه

میکنم دعوت که نپرستید باز

جز خدا را گر که دارید امتیاز

بر شما من ترسم از یَومٍ ألِیم

کز عذابش زهره ها گردد دو نیم

پس بگفتند آنکه بودند از عظام

کافر اندر وی ز قومش در مقام

ما نبینیمت به غیر از آدمی

مثل خود در عجز و فقدان و کمی

هم نبینیم آنکه تابع گشته کس

مر تو را غیر از اراذل بر هوس

بی تأمل، بی تفکر، بی نظر

پیروی کردند از تو در سیر

چون مزیّت بود نزد آن گروه

منحصر بر مال دنیا از وجوه

وآنکه از مالش نبُد چیزی به دست

می نمود اندر نظرها خوار و پست

زآن سبب گفتند افزونی به ما

هیچ از وجهی نباشد در شما

می نبینیم از شما فضلی یقین

جز که پنداریمتان از کاذبین

نوح گفت آیا گر آرم آیتی

کآن بود بر صدق قولم حجتی

داده باشد بر من آن پروردگار

بخششی از نزد خود کامل عیار

پس بماند بر شما پوشیده آن

زآنکه باشید از تغافل بد گمان

لُبّ معنی اینکه گر من کاذبم

پس چه گویید ار به حجت غالبم

داده باشد حجتی بر من خدا

مخفی از ترک تدبّر بر شما

آن زمان آیا کنیم الزامتان

بر قبول دعوت اسلامتان

وآنگهی که کاره اید از وی شما

نی کنیم اکراهتان بر اهتدا

من به تبلیغ رسالت از وجوه

از شما چیزی نخواهم ای گروه

مزد کاری را نباشم ملتمس

مبلغ و مالی که شاق آید به کس

می نباشد اجر من جز بر خدای

کو نمودم بر خلایق رهنمای

قوم گفتند این اراذل را ز خویش

دور کن تا با تو بنشینیم بیش

گفت من هرگز نسازم طردشان

زآنکه بس بینم در ایمان فردشان

نیستم راننده ایشان را ز خویش

ثابتند از آنکه در ایمان و کیش

چون توان راند آنکه را حق خوانده است

اهل حق را هر که راند او رانده است

چون کنند ایشان ملاقات خدا

خصم پس گردند با راننده ها

لیک من بینم شما را فرقه ای

در بحار جهل یکجا غرقه ای

یار من تا کیست ای قوم از انام

طرد ایشان را ز حق در انتقام

در نمی یابید آیا پس شما

آنکه باشد طردِ ایشان بر خطا

قوم گفتند این جماعت بر یقین

که نمایی مدح ایشان این چنین

مر موافق با تو اندر ظاهرند

لیک در باطن همانا منکرند

نوح گفتا من نگویم نزد من

هست مخزنهای علم ذوالمنن

می نگویم اینکه دانم علم غیب

از بواطن تا خبر بدهم به عیب

هم به وحدانیّت حق قائل است

مؤمن اندر ظاهر او نی غافل است

یا مراد نوح بود از این سخن

که خزینۀ رزق نبود نزد من

یا نگویم آگهم بر غیب ها

تا بدان گیرید بر من عیب ها

از تعجب تا کنید انکار من

جاحد فضلم شوند این انجمن

هم نمی گویم که من باشم ملک

تا کس از قولم فتد در ظنّ و شک

هم نگویم آن کسان کز ناگزیر

چشمهاتان بیند ایشان را حقیر

حق نخواهد دادشان خیری که هست

خود بر ایشان حق ز ما داناتر است

این نمایم گر من، استمکاره ام

چون شما از ملک عقل آواره ام