لعلت اندر سخن شکر خاید
رویت انگشت بر قمر خاید
هر که با یاد تو شرنگ خورد
هم، چنان دان که نیشکر خاید
هر که او پایبست روی تو شد
پشت دست از نهیبِ سَر خاید
مرکب جان به مرغزار غمت
بدلِ سبزه عود تر خاید
بنده تا دید سیم دندانت
لب همه ز آرزوی زر خاید
عشقت آن اژدهاست در تن من
که دلم درَّد و جگر خاید
گوش کن حسب حال خاقانی
گرچه او ژاژ بیشتر خاید