خاقانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸

با یاد تو زهر بر شکر خندد

با روی تو شام بر سحر خندد

درماه نو از چه روی می‌خندی

کآن روی به آفتاب برخندد

عاشق همه زهر خندد از عشقت

گر عشق این است ازین بتر خندد

آنجا که تو تیر غمزه اندازی

آفاق بر آهنین سپر خندد

وآنجا که من از جگر کشم آهی

عشاق بر آتش سقر خندد

من در غم تو عقیق می‌گریم

دانم که عقیق تو شکر خندد

چون لعل تو بیند اشک خاقانی

از شرم چو گل به پوست درخندد