مرا چون حلقهٔ زلفت بر آتش چند پیچانی
که از سودای تو عمرم سیه شد در پریشانی
مسوزانم چو عود اول به آخر گر نمیسازی
مکش چون نامه خط بر من به پایان گر نمیخوانی
شب هجرن تو آموخت سوز و گریه شمع از من
ولی چون من کجا باشد به دلسوزی و گریانی
همیخواهم که دوزم دیده را از سوزن مژگان
که تا از چشم من بیرون نیفتد راز پنهانی
سر اندر پایت اندازم اگر تو در سماع آئی
ز جان دامن برافشانم اگر دستی برافشانی
مرا با درد خود بگذار و بگذر ای طبیب من
که در تدبیر درمانم همیترسم که درمانی
چو آرد باد تو ناصر به آسانی دهد جان را
ولیکن سخت دشوار است جان دادن به آسانی