وفا نمیکند آن یار مهربان با من
جفا همیکند آن شوخ دلستان با من
مرا چو عمر عزیزست و ناگزیر ولی
وفا نمیکند آن عمر یک زمان با من
من از موافقت یار برنخواهم گشت
اگر شوند مخالف همه جهان با من
مرا به دختر رز آشتی ده ای ساقی
از آن چه غم که بجنگند زاهدان با من
ز مهر بر همه عالم چو ماه میتابی
چرا به زرق و فریبی چو آسمان با من
شدم نزار چو مه در محاق و نیست عجب
که آفتاب کند هیچ اقتران با من
اگر چو گرد رود در رکاب او ناصر
گمان مبر که بود گرد همعنان با من