تنم گردی است سرگردان به گرد دامن جانم
بیار آبی روان ساقی، مگر گردی بر افشانم
من از روز ازل دادم به جام لعل تو عهدی
نپنداری که امروزیست با پیمانه پیمانم
برون از صوت مطرب راستی راهی نمیبینم
به غیر حسن شاهد ظاهراً روئی نمیدانم
بزن مطرب رهی تا زهرهٔ مجلس به رقص آید
که من خود در هوای مهر او چون ذره رقصانم
اگر چه تیرهام چون شب، ز من رونق بود مه را
بگو تا روی مهر از من، بتابد ماه تابانم
پیاده میروم در پای پیلش، تا شوم فرزین
وگر شهمات میسازد، ز اسبش رخ نگردانم
چو شمع از بهر ایثارم، ستاده نقد جان بر کف
اگر قصد سرم داری به زیر تیغ بنشانم
گر از پیشم همیرانی، قلموارم میان بسته
وگر پایم رود از جای، سر بر خط فرمانم
ثنای مهر رویت را طلوع صبح میگویم
دعای زلف و خالت را شب تاریک میخوانم
مگو ای مدعی با من، چهسانی در غم عشقش
تو آنسان نیستی آخر، نمیبینی که اینسانم
چو از خط خوشش ناصر، حدیث زلف او خواند
بود مجموعهای زان خط، سخنهای پریشانم