شکل ابرویت ندارد نرگس رعنا به چشم
ماه نو را کی تواند دید نابینا به چشم
شهسوار من نمیآید فرو الا به دل
سیل اشک ما نمیجوید نزول الا به چشم
گفتمش تیغی بران بر فرق من، گفتا: به جان
گفتمش تیری بزن بر صید خود، گفتا: به چشم
قصد جان ما اگر دارد، چه حاجت تیغ تیز
یک اشارت بس بود ما را به ابرو یا به چشم
تا مرا شد دل محیط عشق و آب دیده در
در نمیآید ز موج خون دل دریا به چشم
گر دهد مر جان خود را زر بهای لعل او
چشمهها بگشاید از خار غمش خارا به چشم
ناصرا ما همچو آب از چشمها افتادهایم
زان سبب دلبر نمیآرد مگر ما را به چشم