پرده چو بگشاد باد از روی گل
تازه شد عیش از رخ نیکوی گل
حبذا بلبل که میآرد به سر
عمر شیرین را به گفت و گوی گل
چشم نرگس چون سحر در خواب رفت
بوسه زد باد صبا بر روی گل
ظلم دوران فلک را بین که چون
مینشیند خار در پهلوی گل
صبحدم بنگر طناب اندر طناب
خیمههای لاله در اردوی گل
نوعروس باغ را دست چنار
از گریبان میگشاید گوی گل
نقش دلبر دید دل در رنگ او
بوی جانان یافت جان از بوی گل
زانوئی زن جان من جامی بدار
بر بساط سبزه همزانوی گل
خنده بر درد دل ناصر مزن
سرو من تا چند گیری خوی گل