دوش بر گرد سمن باد سحر میپیچید
بر گلِ تازهٔ تو سنبل تر میپیچید
جان نیارد که به سوی تو رود یک سر موی
ای خوشا باد که با موی تو میپیچید
گل به هر لحظه دگر روی نمود و بلبل
هر زمان در سخن از وجه دگر میپیچید
دوش بر دوش تو یکدم چو قبا پیچیدم
دست من گرد میانت چو کمر میپیچید
چون صبا بر سرکویم بگذشتی و تو را
گَرد بر دامن ازین راهگذر میپیچید
دل در افتاد به گیسوی تو از دانهٔ خال
تا چه مرغیست که در دام خطر میپیچید
خامه دود دل ناصر به زبان میآورد
نامه از حرف من سوخته سر میپیچید