اگر به رنگ و بوی تو گل به گلستان آید
هزار بلبل سرمست در فغان آید
وگر ز بوی تو یابد شمال یک شمه
چو جان لطیف شود، در بدن روان آید
حکایت لب تو گر به جام میگویم
ز ذوق لعل تواش آب در دهان آید
دلم ز زلف تو گر گم شود به تاریکی
یقین مرا به رخ روشنت گمان آید
کرانه کردهام از بحر عشق و میترسم
که از میانه روم، عمر بر کران آید
نشان تیر تو بودن، نشان اقبال است
اگر ز کیش تو یک تیر بر نشان آید
من و تو تیر و کمانیم و آن گمان دارم
که تیر رفته سوی خانهٔ کمان آید
چو جان اگر به تن ناتوان نمیآئی
تن ضعیف من از درد دل به جان آید
حدیث وصف لبش بر زبان مبر ناصر
که شمع را همه دردسر از زبان آید