در ازل قبلهٔ جانها خم ابروی تو بود
روی تو سوی دل و روی دلم سوی تو بود
پیش از آن روز که خورشید فلک نور نداشت
عالم عشق منور ز مه روی تو بود
ملک از نسبت سجده بر آدم میکرد
که گل قالبش از خاک سر کوی تو بود
دل که از چاه زنخدان تو از ره میرفت
عاقبت حبل متیناش خم گیسوی تو بود
عشق سر رشتهٔ عقلی که ربود از دستم
غالب آن است که در سلسلهٔ موی تو بود
قد دو تاه مرا غم ز کشاکش بشکست
رفت از دست کمانی که به بازوی تو بود
به سر تربت ناصر اگر آئی روزی
به دعا یاد کن او را که دعاگوی تو بود