هر دل که دید زلف تو آورد در کمند
دیدیم هندوان دلاور چنین کماند
در دست اگر چو سرو ندارم به غیر باد
دارم هوای قامتش از همت بلند
پیش تو دید باد که گل غنچه میکند
زد بر دهان غنچه که بر خویشتن مخند
عیسای روحبخش لبت را چه کم شود
گر پرسشی کند ز ضعیفان مستمند
خوبان که بر دهان قدح مینهند لب
ممزوج میکنند می لعل را به قند
ای عمر رفته محنت ایام تا به کی
ای بخت خفته دیدهٔ بیدار تا به چند
ناصر زبان ببند که فریاد بلبلان
باد هواست چون نبود گوش گل به پند