لعل تو چون کشف اسرار نهانی میکند
جزع من بر روی من گوهر فشانی میکند
با سر زلف تو شانه میدرآرد سربهسر
با لب لعل تو ساغر کامرانی میکند
چشم ترکت را که صد آشفته در هر گوشه است
آن توانائی ز عین ناتوانی میکند
فضلهٔ گردی که برمیخیزد از خاک درت
گر چه از جنس زمین است، آسمانی میکند
دل همیخواهد که جان در پایت اندازد روان
من سبکبارم ولیکن جان گرانی میکند
جوهر فرد تو میآید خرد را در نظر
فکر معنی دقیق از خرده دانی میکند
کام ناصر را حلاوت شکرستان تو داد
همچو طوطی لاجرم شیرین زبانی میکند