عاشقان از دولت وصل تو دور افتادهاند
دور نبود گر ز نزدیکان دور افتادهاند
باد پای آهستهتر ران که مشتی خاکیان
بر سر راه سلیمان همچو مور افتادهاند
زور بر عاشقان کمتر کن که چون تیر از کمان
دور از روی تو زار از دست زور افتادهاند
طالبان طورِ تجلیِ جمالت دیدهاند
چون کلیم از بهر آن در کوه طور افتادهاند
زاهدان کردند بر کوی تو جنت اختیار
کز خیال حور در عین قصور افتادهاند
روشنند و راستبین آنها که چون انسان عین
از فروغ روی تو در عین نور افتادهاند
بی لب شیرین تو آرند عمری را کنار
مردم چشمم که در دریای شور افتادهاند
این خیالآباد دنیا نیست چندانی متاع
اهل پندار از خیالی در غرور افتادهاند
دیده بر دیدار او ناصر بنه گر دیگران
در هوای جنت و سودای حور افتادهاند