ای که از چشم خوشت رنج دلم افزون شد
دل بیمار مرا هیچ نپرسی چون شد
گل صدبرگ توئی در چمن حُسن امروز
ورق چهره ز خوناب جگر گلگون شد
از سر کوی تو بیرون نتوانیم شدن
بس که جوئیم ز هر باب ره بیرونشد
عاقل دور که پیوسته زدی لاف از عقل
دید ماه نو ابروی تو و مجنون شد
دل که سرفتنهٔ مستان خرابات بلاست
شیوهٔ نرگس فتّان تو را مفتون شد
چسم من خون جگر همچو صراحی میریخت
دل صافی قدح از غمزهٔ تو پر خون شد
شعر ناصر که دهد نور به شعری ز علوّ
همچو ناهید به میزان هنر موزون شد