گر به خونریزی آن ترک ختا برخیزد
چه صواب آید و آنگه چه خطا برخیزد
قاصدی نیست که آرد خبر دوست به دوست
مگر این دوستی از دست صبا برخیزد
دیده از نور تجلی بنماید دیدار
گر ز آینهٔ دل رگ ریا برخیزد
تن من خاک در توست و به بوئی زندهست
که به محشر ز سر کوی شما برخیزد
چشم فتان تو فتنه است و نمیداری گوش
تا نباید که به هر گوشه بلا برخیزد
مرد اگر کوه بود پای کشد در دامن
گرد باشد که به هر باد ز جا برخیزد
خاک ناصر اگر از آتش دل رفت به باد
حاش لله که ازو گرد فنا برخیزد