دلم در وصل گلروئی نگنجد
خسک با نسترنبوئی نگنجد
از آن دستم به زیر سر ستون است
که اندر زیر پهلوئی نگنجد
به چشمم ز آب دیده صد خرابیست
که آب بحر در جوئی نگنجد
گهر گشته است نظمم لیک بی زر
به گوش هیچ مهروئی نگنجد
تن من گشت موئی وز تو دور است
که ما را در میان موئی نگنجد
چرا بر دیده کردی جای مژگان
به وصل ترک هندوئی نگنجد
نیابد ره به کوی دوست، ناصر
سگ دیوانه در کوئی نگنجد