رخت گلست و قدت سرو و طرهات شمشاد
چو شانه در سر زلف توئیم از شم شاد
چو باد صبح گذر کرد در چمن، غنچه
علیالصباح به دستان هزار دل بگشاد
فلک بساط و کواکب چو مهره در ششدر
تو آفتاب که در حسن فاردی و زیاد
چو غنچه را سر پیکان ز خون شد آلوده
بر آمد از دل پرخون بلبل فریاد
حباب خیمه پر از باد میزند بر آب
چنانکه ابر زد از آب خرگهی بر باد
هزار ناله کند هر سحر ز دست چنار
ولی چه سود که گل داد، او نخواهد داد