چشم او مست است و در مستی شده مخمور خواب
دیده گر بر هم زند بنیاد جان گردد خراب
با لبش گفتم حدیث بوسه شد سرخ از حیا
این سخن آمد گران بر لعل او ناورد تاب
تیز میکردم نظر در آفتاب روی او
گر نگشتی چشم من از عکس رخسارش پر آب
عزم رفتن کرد دلبر، گفتمش تعجیل چیست
گفت من عمر توام، خود رسم عمر آمد شتاب
نامهای گفتم به خون دل نویسم پیش دوست
باز میگویم حدیث ما نگنجد در کتاب
کار من چون زندگی گردد به یک پیمانه راست
من لب خود را نیالایم به دریای شراب
از دل ناصر کبابی میکند چشمش ولی
مست و لایعقل شده است آن ترک، میسوزد کباب