عاقبت رحمی کند بر درد ما، درمان ما
بندگان خویش را یاد آورد سلطان ما
گر نخواهد بود وصل یار ما اندر بهشت
لاجرم باغ جنان خواهد شدن زندان ما
تو ز وصل خویشتن هرگز نیفتادی جدا
ظاهراً واقف نهای از آتش هجران ما
همچو موم از آتش غم میگدازد شمع دل
قطره قطره میچکد از دیدهٔ گریان ما
گر چه ابر از چشم ما دایم فشاند سیل خون
هیچ گل در بر نمیآید از این باران ما
ما سر و سامان خود دیریست تا گم کردهایم
ای ملامت گو چه میجویی سر و سامان ما
زود میشد ناصر از تنهایی و غربت هلاک
گر خیال او نبودی هر شبی مهمان ما