ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۴۲ - در مدح خواجه شیخ

دوش چون در تشت خون پنهان شد این زرینه تاس

ساقی دوران ز سیم ناب گردان کرد کاس

یک شبه مه در شب تاریک از وجه شبه

بارهٔ یار است گویی از شبه گردش نحاس

زهرهٔ زهرا ز مهر آورده بربط را به چنگ

ثور را بهرام خنجر تا ذنب رانده ز راس

آسمان بگشاده درهای سعادت را و من

در نجوم چرخ بسته خاطر انجم شناس

منشی گردون که نام او عطارد کرده‌اند

از مدیج شاه عالی کرد انشا را اساس

غیث فضل حق، غیاث ملت و دین خواجه شیخ

آنکه تا باشد جهان او را به جان دارد سپاس

امن ایمان و امام امت و بشر بشر

جان جن و روح روحانیت و انس اناس

زان سریع السیر شد ماه منور در سلوک

کز ضمیرش نور در هر منزلی کرد اقتباس

کلک بی آهوی او چون نافه بگشاید ز مشک

تاس گردون از غزاله در دماغ آرد عطاس

تا مه از مزروع  رأیش خرمنی گرد آورد

منحنی می‌گردد و باریک هر ماهی چو داس

آسمان قدرا، تو آنی کز علو و منزلت

می‌کند بر فرق فرقد خاک پای تو مساس

بر فلک چون آستانت سایهٔ مهر افکند

اختران را آورد با فرق گردون التباس

در مقابل ماه با رایت شود وجهاً به وجه

در معانی چرخ با قدرت بود راساً به راس

گشته در بیدای ادراک تو ناپیدا عقول

مانده در وادی احساس تو سرگردان حواس

سیر رخش سرکشت بر ابلق دوران محیط

نعل خنگ توسنت با قلّهٔ گردون مماس

گر نبودی خدمت ذات تو مقصود وجود

روح در تن کی رضا دادی به رنج احتباس

منجنیق فتنه دیوار سلامت بشکند

گر ندارد قلعهٔ اسلام را حزم تو پاس

گر شب از مهر تو آبستن نبودی هر سحر

دامن گردون نگشتی غرق در خون نفاس

بحر با ابر کفت یک قطره دارد انضمام

مهر از نور رخت یک ذره یابد انعکاس

عارضت از عارضه گر اندکی تغییر یافت

از عوارض ذات جوهر را کجا باشد هراس

چو مرض علت شد و معلول تحلیل مواد

صحت آمد علت غائی و لابأس است باس

غرّهٔ ماه و سر سال عرب فرخنده باد

بر وجودت کز فراست در عرب شد بوفراس

سرورا خضری و دارم ز آب لطف تو امید

زانکه حاصل شد مرا از خلق چون الیاس یأس

نه طمع با کس که گردد رفع از وجه طعام

نی لباساتی کز آنجا جز توان کردن لباس

همچو پیله خلق را سر رشته با جرخ است و او

روز کور است و نداند قدر ابریشم ز لاس

آس را ماند فلک، زان گشت نامش آسمان

همچو دانه گوهر آدم نیاساید ز آس

بنده از ناس است و ناسی نیست اوصاف ترا

گر چه از نسیان به اصل وضع عشق گشت ناس

ناصر از حسن سؤالی نیست بی بهره ولیک

منهی رأی تو می‌داند چه حاجت التماس

شعر شعر من به نام تست پاک از ننگ غیر

خوش نباشد جامه نیمی اطلس و نیمی پلاس

تا قیاس عقل و حدّ‌ شرع باشد معتبر

عمر تو بادا فزون از حد و بیرون از قیاس