ناصر بخارایی » قصاید » شمارهٔ ۳۱ - در مدح سلطان اویس

کعبتین روز و شب در طاق اخضر کرده‌اند

هفت مهره در دو شش خانه مششدر کرده‌اند

بلعجب منصوبه‌ای از غیب می‌آید پدید

مختلف نقشی به هر صورت مصور کرده‌اند

تا دو شمع افروختند از مهر و مه در روز محاق

همچو پروانه فلک را آتشین پر کرده‌اند

بر در مشرق مه و خورشید در روز محاق

حلقه و سندان گردون گوئی از زر کرده‌اند

شاه انجم را که او بر شیر می‌گردد سوار

باز در برج حمل قربان لاغر کرده‌اند

نقش ماه نو که چون ابروی دلبر دلکش است

همچو مرتاضش از آن رخسارهٔ انور کرده‌اند

کارداران نما را گشت نورش رهنما

تا بساط خاک را از خلد خوشتر کرده‌اند

چون گل سوری ز مهد غنچه بیرون کرد سر

بر وی از باران نثار دُر و گوهر کرده‌اند

گه به تیغ برق فرق دور را بشکافتند

گه به گوش رعد گوش دهر را کر کرده‌اند

سنبل عنبر به بوی عود مشکین ساختند

چشم نرگس را به روی گل منور کرده‌اند

غنچه ظاهر سبز و باطن سرخ، گویا خازنان

حقهٔ پیروزه پر یاقوت احمر کرده‌اند

سبزه آلوده به خاک و گل گریبان کرده چاک

گوئیا اموات روز حشر سر بر کرده‌اند

تا شود باد صبا در مجلس گل عطرسای

همچو هاون لاله را پر مشک و عنبر کرده‌اند

این همه بوی عبیر از غنچه می‌آمد که دوش

اندرون او پر از آتش چو مجمر کرده‌اند

نقش بندان قوای نامیه، طوبی لهم

سرو را با سدره و طوبی برابر کرده‌اند

در چمن ساز طرب را باده نوشان صبوح

غنچهٔ‌ گل را صراحی، لاله ساغر کرده‌اند

دلبران حوروش بر یاد فردا هر شبی

روی ساقی جنت و می آب کوثر کرده‌اند

بلبلان بزم، یعنی لعبتان رود زن

هر زمان بر روی گل آهنگ دیگر کرده‌اند

چنگیان چنگ گیسو تیز کرده چنگها

پیر زالی را به رغبت تنگ در بر کرده‌اند

پرتو روی مغنی در پس او تار چنگ

صفحهٔ خورشید پنداری که مسطر کرده‌اند

راهبان انجیل می‌خوانند در گوش رباب

چار زنار مسیحا رشتهٔ خر کرده‌اند

مار چو افغان بر آرد از دم افسونگران

در دهان او به جای زهر شکر کرده‌اند

دف چو ماه چارده پیرامن او اختران

اقتران با زهرهٔ خورشید پیکر کرده‌اند

مطربان خوش نوا اندر سپاهان و عراق

این قصیده در مدیح شاه از بر کرده‌اند

ظل یزدان، آفتاب سلطنت، سلطان اویس

آنکه هفت اقلیم را بر وی مقرر کرده‌اند

رأی او را آفتاب هر دو عالم خوانده‌اند

عدل او را سایه‌بان هفت کشور کرده‌اند

دولت او را نظام چار عنصر داده‌اند

طالع او را دلیل هفت اختر کرده‌اند

آز را از خوان انعامش شکم پر یافتند

فقر را از فیض جود او توانگر کرده‌اند

حکم او را سروران دهر گردن می‌نهند

خاک پایش را سران ملک افسر کرده‌اند

می‌دهد نُه چرخ و چار ارکان گواهی کز ازل

پادشاهی را به نام شاه محضر کرده‌اند

ناظری چون او نیامد بوستان دهر را

تا اساس طاق این پیروزه منظر کرده‌اند

شیر مردان بر بساط معرکه همچون زنان

روز مردی بر سر از بیم تو چادر کرده‌اند

آب از سهم سنان تو همی پوشد زره

غنچه را از بیم پیکان تو مغفر کرده‌اند

چون تو فرزندی نزاید از موالید ثلاث

نُه پدر تا اتصال چار مادر کرده‌اند

تا ز گرد مرکب تو چشم آهو کحل یافت

موی او را شانه از چنگ غضنفر کرده‌اند

زنده می‌آرند دشمن را غلامانت به چنگ

شاهبازان همچنین صید کبوتر کرده‌اند

کلک ناصر را که از ثعبان موسی آیت است

وقت انشای ثنایت سحر گستر کرده‌اند

دولت پیر تو و بخت جوان با هم قرین

کین جوان و پیر عهدی نیک در خور کرده‌اند