ماه روز افزون من چون مهر خنجر میکشد
میخورم سهمی که ابرو چون کمان در میکشد
صید لاغر گشتهام آن ترک تیر انداز را
وز سیه چشمی کمان بر صید لاغر میکشد
دو به دو چشمان او می میخورند از خون دل
ای خوشا مستی که او با یار ساغر میکشد
خط به خون دادم بدان ماه هلال ابرو به چشم
ز آنکه بر خور میکشد خطی و در خور میکشد
خامهٔ قدرت طلسمی بهر دفع چشم زخم
از سواد مشک بر یاقوت احمر میکشد
پسته را خون در جگر از غیرت عناب اوست
آن شکسته پسته بار تنگ شکر میکشد
شانه در شمشاد زلفش رفت و از شم شاد شد
شمهای دریافت، دندان طمع در میکشد
سوسن از آزادی سروت چو عاجز میشود
ده زبان چون تیغ در طعن صنوبر میکشد
رایت شاهیست قد او ز روی راستی
کز بلندی آسمانش سوی خور بر میکشد
خسرو عادل جلالالدین که گردون را قضا
زیر دامان جلال او چو مجمر میکشد
ماه اوج سلطنت، هوشنگ کز خیل نجوم
چون قران سعد بر آفاق لشکر میکشد
آفتاب برج نصرت، شهسوار روز رزم
کاسمانش غاشیه بر دوش خاور میکشد
از شرف خاک درش خط غبار از بهر نسخ
بر قصور شرفهٔ ایوان قیصر میکشد
تا مشام دهر شد از عِطر خُلق او عطیر
باد در دامن به جای خاک عنبر میکشد
آنچنان شد عالم از عدلش که مهر آسمان
بر سر از مشرق به مغرب تشت پر زر میکشد
کوه را از سنگ حلم او گرانی در دل است
تا ز دستش بار غیرت کان گوهر میکشد
ابر تا دست گوهربار او بر باد رفت
آب دریا تلخ و شور از دامن تر میکشد
دست او بحر است و تیغ جان ستان در وی نهنگ
از عجایبهاست کانرا بحر در بر میکشد
بشکند از باد عزم اوی و در پا اوفتد
هر که در عهدش چو زلف دلبران سر میکشد
کلک او چون ناف آهو از دوات نافهوش
بر رخ کافور کاغذ مشک اذفر میکشد
ای جهانگیر آفتابی کز شهاب رمح تو
گردش پرگار گردون خط محور میکشد
هر کرا خورشید رایت همچو رایت برکشید
سایهبان از خیمهٔ فیروزه برتر میکشد
هر کرا بازوی قهرت همچو تیر انداخت دور
همچو پیکان محنت راه از پی پر میکشد
از برای طمعهٔ شیران سُلانت به طوع
ثور خنجر مینهد، بهرام خنجر میکشد
داورا حالا ز حال من شنو این داوری
کارها زر میشود چون پیش داور میکشد
حال خود مجمل نوشتن در قصیده کافی است
گر مفصل باز میگویم به دفتر میکشد
گفتهام شعری چنین موزون که از عین علو
زهره با شعری به میزانش برابر میکشد
جای آزرم است، حاجت نیست، حاجت خواستن
من خلیلم زانکه نظم من به آذر میکشد
ناصرا بگذر از این جرأت که هنگام دعاست
سوی گستاخی ترا عقل سخنور میکشد
تا به زر مغربی در گوش گردون آفتاب
حلقهای هر ماه از ماه منور میکشد
تا ابد در گوش گردون حلقهٔ حکم تو باد
حلقه در گوش خود چون حلقهٔ در میکشد