صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۹- سوره توبه » ۲- آیات ۶ تا ۱۶

وَ إِنْ أَحَدٌ مِنَ اَلْمُشْرِکِینَ اِسْتَجٰارَکَ فَأَجِرْهُ حَتّٰی یَسْمَعَ کَلاٰمَ اَللّٰهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذٰلِکَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاٰ یَعْلَمُونَ (۶) کَیْفَ یَکُونُ لِلْمُشْرِکِینَ عَهْدٌ عِنْدَ اَللّٰهِ وَ عِنْدَ رَسُولِهِ إِلاَّ اَلَّذِینَ عٰاهَدْتُمْ عِنْدَ اَلْمَسْجِدِ اَلْحَرٰامِ فَمَا اِسْتَقٰامُوا لَکُمْ فَاسْتَقِیمُوا لَهُمْ إِنَّ اَللّٰهَ یُحِبُّ اَلْمُتَّقِینَ (۷) کَیْفَ وَ إِنْ یَظْهَرُوا عَلَیْکُمْ لاٰ یَرْقُبُوا فِیکُمْ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً یُرْضُونَکُمْ بِأَفْوٰاهِهِمْ وَ تَأْبیٰ قُلُوبُهُمْ وَ أَکْثَرُهُمْ فٰاسِقُونَ (۸) اِشْتَرَوْا بِآیٰاتِ اَللّٰهِ ثَمَناً قَلِیلاً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِهِ إِنَّهُمْ سٰاءَ مٰا کٰانُوا یَعْمَلُونَ (۹) لاٰ یَرْقُبُونَ فِی مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لاٰ ذِمَّةً وَ أُولٰئِکَ هُمُ اَلْمُعْتَدُونَ (۱۰) فَإِنْ تٰابُوا وَ أَقٰامُوا اَلصَّلاٰةَ وَ آتَوُا اَلزَّکٰاةَ فَإِخْوٰانُکُمْ فِی اَلدِّینِ وَ نُفَصِّلُ اَلْآیٰاتِ لِقَوْمٍ یَعْلَمُونَ (۱۱) وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ‌ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقٰاتِلُوا أَئِمَّةَ اَلْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاٰ أَیْمٰانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ (۱۲) أَ لاٰ تُقٰاتِلُونَ قَوْماً نَکَثُوا أَیْمٰانَهُمْ وَ هَمُّوا بِإِخْرٰاجِ اَلرَّسُولِ وَ هُمْ بَدَؤُکُمْ أَوَّلَ مَرَّةٍ أَ تَخْشَوْنَهُمْ فَاللّٰهُ أَحَقُّ أَنْ تَخْشَوْهُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (۱۳) قٰاتِلُوهُمْ یُعَذِّبْهُمُ اَللّٰهُ بِأَیْدِیکُمْ وَ یُخْزِهِمْ وَ یَنْصُرْکُمْ عَلَیْهِمْ وَ یَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُؤْمِنِینَ (۱۴) وَ یُذْهِبْ غَیْظَ قُلُوبِهِمْ وَ یَتُوبُ اَللّٰهُ عَلیٰ مَنْ یَشٰاءُ وَ اَللّٰهُ عَلِیمٌ حَکِیمٌ (۱۵) أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تُتْرَکُوا وَ لَمّٰا یَعْلَمِ اَللّٰهُ اَلَّذِینَ جٰاهَدُوا مِنْکُمْ وَ لَمْ یَتَّخِذُوا مِنْ دُونِ اَللّٰهِ وَ لاٰ رَسُولِهِ وَ لاَ اَلْمُؤْمِنِینَ وَلِیجَةً وَ اَللّٰهُ خَبِیرٌ بِمٰا تَعْمَلُونَ (۱۶)

و اگر یکی از مشرکان پناه آورد بتو پس پناه ده او را تا بشنود کلام خدا را پس برسان او را بمأمنش این بآنست که ایشان گروهی‌اند که نمی‌دانند (۶) چگونه باشد مر مشرکان را عهدی نزد خدا و نزد رسولش مگر آنان که عهد بستند نزد مسجد الحرام پس ما دام که استقامت ورزند از برای شما استقامت ورزید برای ایشان بدرستی که خدا دوست دارد پرهیزکاران را (۷) چگونه و اگر غالب شوند بر شما نگاه نمی‌دارند در شما سوگندی و نه عهدی را خوشنود می‌سازند شما را بدهنهاشان و ابا دارد دلهاشان و بیشترین ایشانند فاسقان (۸) عوض گرفتند بآیتهای خدا بهای اندک را پس باز داشتند از راه او بدرستی که ایشان بد است آنچه را هستند می‌کنند (۹) نگه نمی‌دارند در مؤمنی سوگندی و پیمانی و آن گروه ایشانند از حددرگذرندگان (۱۰) پس اگر توبه کردند و برپا داشتند نماز را و دادند زکاة را پس برادران شمایند در دین و تفصیل می‌دهیم آیتها را از برای گروهی که می‌دانند (۱۱) و اگر شکستند سوگندهاشان را از بعد پیمانشان و طعن زدند در دینتان پس کارزار کنید با پیشوایان کفر بدرستی که ایشان نیست سوگندهاشان را باشد که آنها باز ایستند (۱۲) آیا کارزار نمی‌کنید با جمعی که شکستند پیمانشان را و قصد کردند به بیرون کردن رسول و آنها پیشی گرفتند شما را اول بار یا می‌ترسید از ایشان پس خدا سزاوارتر است که بترسید از او اگر هستید گروندگان (۱۳) کارزار کنید با ایشان که عذاب می‌کند ایشان را خدا بدستهای شما و رسوا می‌کند ایشان را و یاری می‌دهد شما را بر ایشان و شفا می‌دهد سینه‌های جمعی گروندگان (۱۴) و می‌برد خشم دلهاشان را و توبه می‌پذیرد خدا از آنکه می‌خواهد و خدا دانای درست کردار است (۱۵) آیا پنداشتید که وا گذاشته شوید و هنوز ندانسته خدا آنان را که جهاد کردند از شما و نگرفتند از غیر خدا و رسولش و غیر مؤمنان دوست همرازی و خدا آگاه است بآنچه می‌کنید (۱۶)

ور یکی از مشرکین آرد پناه

بر تو بعد از انقضای چار ماه

ده به او زنهار و هم ساز ایمنش

بشنود تا قول حق بر احسنش

تا تفکر در کلام االله کند

بعد از آن گر سر ز ایمان وا زند

پس رسانش بر وطن وآنگه قتال

کن به وی تا دور باشد ز احتیال

این امان از بهر آن باشد مگر

کز حقیقت نیست ایشان را خبر

چون تواند مشرکان را بود عهد

نزد حق یا نزد پیغمبر ز جهد

یعنی ایشان چونکه در پیمان خود

غدر کردند از فساد جان خود

پس نباشد عهد و پیمانی دگر

زآن جماعت نزد خلاّق بشر

غیر دو قومی که پیمان بسته اند

با شما هم عهد خود نشکسته اند

در حدیبیّه که نزد مکه است

خود به ایشان داده اید از عهد دست

تا که ورزند استقامت در عهود

سویشان باشید بر عهدی که بود

متقین را دوست دارد حق فزون

که به پیمانند ثابت ز آزمون

کَیف محذوف است اینجا فعل آن

چون به عهد آیند یعنی مشرکان

بر شما یابند وآنگاه ار ظفر

نیست از لَایَرْقُبُواْ فِیکُم گذر

کی کنند اعنی مراعات شما

حقّ سوگند و قرابت را بجا

از قسم وز عهدتان باشند دور

بر زبان گویند قولی بی حضور

تا نمایند از زبان خوشنودتان

قلبشان سر پیچد از مقصودتان

زآنکه اکثر زآن جماعت فاسقند

کی به پاس عهد و پیمان لایق ند

مر نمودند آیت االله را بَدل

بر بهای اندک از آز و اَمَل

پس شدند از میل نفس و شهوتش

معرض از راه خدا و طاعتش

این است کاری بد که ایشان می کنند

با پیمبر نقض پیمان می کنند

نیست تا در مؤمنی دارند گاه

حقّ سوگند و قرابت را نگاه

وین کسان بگذشتگانند از حدود

مشرکانند این جماعت یا یهود

نقض عهد از هر دو چون شد آشکار

پس مخاطب هر دو اند از کردگار

ور به حق گردند باز از سیّئات

بر نماز آرند روی و بر زکات

پس در اسلامند ایشان با شما

مر برادر در عنایات خدا

می کنیم آیات خود را ما بیان

بهر قومی که بفهمند از نشان

مشرکان ور بشکنند اندر شهود

ناگهان سوگند خود بعد از عهود

طعنه در دینتان زنند از بیخرد

پس ائمۀ کفر را کُشتن سزد

از ائمۀ کفر قصد آمد رئیس

که به اضلالند و اغواء چون بلیس

راه مردم را زنند از هر نسق

پس رئیسانند بر کُشتن احق

نیستشان در عهد و سوگند اعتبار

طعنِ در دین، نقض عهد است آشکار

پس کُشید آن طاعنان را در مصاف

ایستند از طعنه شاید وز خلاف

حکم این آیت مگر دارد عموم

اندر اعصار ار ز زنگند ار ز روم

خود شما نکنید آیا کارزار

با گروه ناکثین از اختیار

آن گروه اعنی که پیمانهای خویش

بر شکستند از فساد رأی خویش

قصد هم کردند اخراج رسول

ابتداء هم اول از نقض و نکول

زآنکه پیغمبر در اول بر کتاب

کرد دعوت هم به نرمی در خطاب

وآن جماعت بر معادات و قتال

ابتداء کردند از کفر و ضلال

خود شما باشید آیا ترسناک

از قتال مشرکان و اهل هلاک

پس خدا باشد احق در نزد دید

که شما ترسید از او گر مؤمنید

خود کُشید آن مشرکان را با شتاب

تا کند بر دستتان حقشان عذاب

هم به رسوایی کند مقهورشان

بر شما نصرت دهد فاش و عیان

هم صدور مؤمنان یابد شفاء

که بسی دیدند از ایشان جفاء

تا برد اندوه و غیظ او زآن قلوب

که بُد از کفار در رنج و کروب

بازگردد حق به فضل و جود خود

توبه چون آرند از اعمال بد

این بود اخبار از توبۀ عدو

که به سوی حق کنند از شرک رو

بازگشتی چون به وی او گشت باز

هست اِدبار از تو نی زآن دلنواز

بازگرداند به خویش آن را که خواست

توبه زآن گوییم توفیق خداست

اوست دانا بر هر آنچه بودنی است

هم کند حکم آنچه را فرمودنی است

أم حَسِبتُم یا رجال أنْ تُتْرَکُواْ

این گمان کردید آیا از غلو

باز بگذارند بر وجه یقین

راحت و ایمن شما را اینچنین

وآنگهی که حق ندانسته هنوز

از شما تا کیست شیر و کیست یوز

علم اینجا هست بر معنای دید

از شما یعنی ندیده حق پدید

تا که آید بی توقف در جهاد

از شما از روی میل و انقیاد

پیشتر از حرب کی آید به حس

مر شجاعت ها ز جُبن و زر ز مس

هر دو اندر علم حق معلوم بود

لیک معلوم اوست کآید در شهود

یعنی آنچه بود در علمش نهان

باید آن معلوم آید در عیان

کرده نفی علم علام الغیوب

نفی معلوم است زآن قصد از وجوب

حاصل آنکه نیست معلوم از عیان

تا که آید در جهاد از مردمان

دوستی هم می نگیرد از نهان

جز خدا و جز رسول و مؤمنان

باید اعنی تا که گردد در جهاد

مر پدید ایمان هر کس ز اعتقاد

امتحان این در جهاد اصغر است

تا چه باشد در جهادی کاکبر است

اندر آنجا ترک هستی گفته اند

رخش و رستم هر دو برجا خفته اند

منع نفس است آن ز لذات و هوی

گر تو مرد اینچنین رزمی بیا

آن جهاد ار چند سخت و مشکل است

لیک آن کار تن، این کار دل است

دست خشم و شهوت ار بستی چنان

که نگردد باز، وقت امتحان

خصم کُشته دان که در میدان توست

دیو و آدم بنده فرمان توست

« حکایت آن مجاهدی که در چله نشسته بود »

عارفی بنشست وقتی در چله

تا ببندد راه نفس از مشغله

پس شنید آواز چاووشان به عزم

که به غزوه می شدند ارباب رزم

نفس گفتش خیز و رو با غازیان

چون در این بیغوله مانی خسته جان

گوش کن آواز این مردان مرد

زن بِه از مردی که کم جوید نبرد

کی شود مردی به عالم سرفراز

تا نگردد در نبردی یکه تاز

أم حَسِبتُم از کتاب آور به یاد

امتحان مؤمن است از حق جهاد

گفت ننمایی تو ره بر نیکی ای

دزد نارد شمع در تاریکی ای

یا رب این ره را به من هموار کن

آگهم از فکر این غدّار کن

گشت ملهم کاین عدو از راه خاص

خویش را زین کشمکش خواهد خلاص

در ریاضت بودن ار در گلشنی است

هر نفس جان کندنی و مردنی است

تا چه جای آنکه در این چاه تنگ

هر دمش کوبیده گردد سر به سنگ

نه کسی را باشد از حالش خبر

تا که آرد رنج و مرگش در نظر

بر سر او را زآن بود شوق نبرد

تا که خود را وانماید شیر و مرد

کشته گوید گر شدم در رزمگاه

وارهم از ضربت این کینه خواه

هم بماند نام نیکم تا ابد

چون حرارت کوست باقی در کبد

ور بمانم زنده باشم مفتخر

در بلادم بر شجاعت مشتهر

کمترین، آنکه شوم آزاد من

یک دو روز از زخم این جلاّد من

گفت، گفتی راست لیکن این مراد

بر نیاید هرگزت در افتقاد

در ریاضت نفس را بگداختن

صعب تر باشد ز میدان تاختن

هر دو از جان و از هوی بگذشتن است

هر گذشت او رستم و روئین تن است

بازگردم سوی تفسیر این بس است

مرد رزم آن نیست کاندر محبس است

حق به کردار شما باشد خبیر

هم بر آنچه هست مخفی در ضمیر