إِنَّ شَرَّ اَلدَّوَابِّ عِنْدَ اَللّٰهِ اَلصُّمُّ اَلْبُکْمُ اَلَّذِینَ لاٰ یَعْقِلُونَ (۲۲) وَ لَوْ عَلِمَ اَللّٰهُ فِیهِمْ خَیْراً لَأَسْمَعَهُمْ وَ لَوْ أَسْمَعَهُمْ لَتَوَلَّوْا وَ هُمْ مُعْرِضُونَ (۲۳) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا اِسْتَجِیبُوا لِلّٰهِ وَ لِلرَّسُولِ إِذٰا دَعٰاکُمْ لِمٰا یُحْیِیکُمْ وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ یَحُولُ بَیْنَ اَلْمَرْءِ وَ قَلْبِهِ وَ أَنَّهُ إِلَیْهِ تُحْشَرُونَ (۲۴) وَ اِتَّقُوا فِتْنَةً لاٰ تُصِیبَنَّ اَلَّذِینَ ظَلَمُوا مِنْکُمْ خَاصَّةً وَ اِعْلَمُوا أَنَّ اَللّٰهَ شَدِیدُ اَلْعِقٰابِ (۲۵)
بدرستی که بدترین جنبندگان نزد خدا کران گنگانند آنان که نمییابند بعقل (۲۲) و اگر دانسته بود خدا در ایشان خیری هر آینه شنوانیده بود ایشان را و اگر شنوانیده بود ایشان را هر آینه روی گردانیده بودند و آنها روی گردانندگان بودند (۲۳) ای آن کسانی که گرویدید اجابت کنید مر خدا و مر رسول را چون بخواند شما را برای آنچه زنده کند شما را و بدانید که خدا حائل میشود میانۀ مرد و دل او و بدرستی که اوست که بسوی او محشور میشوید (۲۴) و بترسید فتنۀ را که نرسد آنان را که ستم کردند از شما تنها و بدانید که خدا سخت عقوبتست (۲۵)
بدترین جنبندگان اندر زمین
نزد حق آن صُم بُکْمَند از یقین
آنکه می باشند یعنی گنگ و کر
در نمی یابند حق را در فکر
حق در ایشان خیری ار دانست هیچ
بشنو اندی قول حقشان در بسیج
یعنی از قرآن شدی گر منتفع
مینمود از لطفشان حق مستمع
بشنواندی ور که هم از لطفشان
باز میگشتند با اعراض از آن
هم کنید ای اهل ایمان و عقول
مر اجابت از خدا و از رسول
چون شما را خواند ه او در هر مقام
فرض باشد طاعتش بر خاص و عام
بود از اعراب مردی در نماز
خواند او را احمد(ص) کامل نیاز
چون نمازش شد تمام آن سو شتافت
سوی آن سلطان نیکو رو شتافت
گفت چون دیر آمدی اندر حضور
گفت بودم در نماز ار شد قصور
گفت بودی غافل آیا در قبول
از کلام استَجِیبُواْ لِلرَّسُول
گفت دانستم کنون زین بعد اگر
خوانیم در هر محل آیم ز سر
پس کنید او را اجابت در زمان
بر هر آنچه زنده می گردید از آن
شاید آن باشد ولای معتدل
کوست مبنی بر حیات دین و دل
با مخالف یا که آن باشد جهاد
ترکش اسباب هلاک است و فساد
هم بدانید اینکه حق در جستجو
حایل آمد بین مرد و قلب او
این است تمثیل از کمال قرب حق
بنده را چون قرب سطر اندر ورق
مطلع باشد به مکنونات قلب
زآنچه هم از صاحبش گاهی است سلب
صاحبش غافل بود زآن رازها
که بود در قلب او در صد خفا
یا که اندازد جدایی عاجلش
بین او با میل و مقصود دلش
یا تصرف میکند اندر قلوب
بر اراده خویش علام الغیوب
مؤمنان در وقت حرب اندیشه ناک
بوده اند از کثرت خصم از هلاک
گفت حق مانع شوم هر نوبتش
بین قلب کافر و امنیتش
تا همی باشند ترسان و کسل
گردد افزون هر زمانشان خوف دل
لیک گویند اهل تحقیق و نظر
که بوند از سرّ معنی با خبر
اهل دانش قلب را یابند چند
عارفان دل را به دلبر گم کنند
یا که دل هادی است اول بر صواب
در نهایت پس بود حق را حجاب
هم صفی را هست تحقیق دقیق
اندر این حیلوله گر باشی عمیق
نیست اقرب مرد را چیزی ز دل
خیزد از دل فکر و هوش معتدل
منبع علم است و ادراک و حیات
وآنچه مع با هستی است از واردات
آدمی را پس به تحقیق شهود
نیست چیزی اقرب از دل جز وجود
هستی مطلق که جان عالم است
اقرب از دل در وجود آدم است
آنکه باشد نقش بند قلب و تن
اقرب از قلب است در ملک بدن
شو فروتر در سخن تا پی بری
نیست اقرب آب را هیچ از تری
جز وجود آب کآن اصل وی است
وآن رطوبت آب را اندر پی است
ذات مطلق هستی بی چون و چند
اصل هستی هاست نزد هوشمند
وآب اندر رتبۀ خود ظل اوست
وآن تری آثار آب اندر سبوست
گرچه با آب آن رطوبت ملصق است
از تری با آب لیک اقرب حق است
این بود حیلوله گر فهمی تمام
ور نفهمی عذر خواهم والسلام
پس شود حایل به نیکی یا بدی
بین مرء و قلب حیث سرمدی
بین ایشان گر به نیکی حایل است
از مراتب رسته رهرو واصل است
از مقام نفس و قلب و سرّ و روح
گشته فارغ وز خفاء دارد فتوح
نیست دیگر قلب و روحی در میان
واحد مطلق نماید در عیان
بر بدی ور در میان حایل شود
نور استعداد از او زایل شود
نیست دیگر روی بر بهبودی اش
گشت صادر حکم نامسعودی اش
پس به او محشور گردید این چنین
نیک مردی کوست در ره پیش بین
هر کسی یابد جزای خود به سیر
گر بود شرّ یافت شرّ، ور خیر، خیر
می بپرهیزید از آن جرم و جهل
که رسد شرّش به هر نااهل و اهل
نی رسد تنها بر آنها که ستم
خاصه کردند از شما بر بیش و کم
بلکه چون پیدا شود اندر انام
شرّ آن فتنه رسد بر خاص و عام
مر ستمکار از ستم سوزد در آن
هم ز ترک امر و نهی آن دیگران
گفته بصری آمد این اندر علی (ع)
هم زبیر و طلحه، عمار ولی
مرتضی در بصره خواند آن بر زبیر
شد فرو در فکر مرد تند سیر
گفت این آیت بخواندم سالها
غافل از آن کوست شرح حال ما
در خلاف آورد ما را آن فتن
پس رسید آنچه رسید از من به من
از خلاف بیعتم با شیر حق
در رسید آن فتنه ز امر ماسَبَق
گفت با عمار آن فخر زمن
فتنه ها حادث شود از بعد من
از نیام آید برون شمشیرها
روبهان بندند ره بر شیرها
بر تو میباشد که با اصلع شوی
با علی در هر مقامی مع شوی
زآنکه در راهی روند ار ماخَلَق
وز ره دیگر به تنها شیر حق
تو به او پیوند و باقی را بهل
چون تنند آنها و حیدر شاه دل
در سلوک از تن نباشد حاصلی
مگسل از جان هیچ اگر صاحب دلی
پس بدانید اوست سخت اندر عِقاب
بر ستمکاران که دورند از صواب