صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۶- سوره انعام » ۱۳- آیات ۱۴۹ تا ۱۵۶

قُلْ فَلِلّٰهِ اَلْحُجَّةُ اَلْبٰالِغَةُ فَلَوْ شٰاءَ لَهَدٰاکُمْ أَجْمَعِینَ (۱۴۹) قُلْ هَلُمَّ شُهَدٰاءَکُمُ اَلَّذِینَ یَشْهَدُونَ أَنَّ اَللّٰهَ حَرَّمَ هٰذٰا فَإِنْ شَهِدُوا فَلاٰ تَشْهَدْ مَعَهُمْ وَ لاٰ تَتَّبِعْ أَهْوٰاءَ اَلَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیٰاتِنٰا وَ اَلَّذِینَ لاٰ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ وَ هُمْ بِرَبِّهِمْ یَعْدِلُونَ (۱۵۰) قُلْ تَعٰالَوْا أَتْلُ مٰا حَرَّمَ رَبُّکُمْ عَلَیْکُمْ أَلاّٰ تُشْرِکُوا بِهِ شَیْئاً وَ بِالْوٰالِدَیْنِ إِحْسٰاناً وَ لاٰ تَقْتُلُوا أَوْلاٰدَکُمْ مِنْ إِمْلاٰقٍ نَحْنُ نَرْزُقُکُمْ وَ إِیّٰاهُمْ وَ لاٰ تَقْرَبُوا اَلْفَوٰاحِشَ مٰا ظَهَرَ مِنْهٰا وَ مٰا بَطَنَ وَ لاٰ تَقْتُلُوا اَلنَّفْسَ اَلَّتِی حَرَّمَ اَللّٰهُ إِلاّٰ بِالْحَقِّ ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ (۱۵۱) وَ لاٰ تَقْرَبُوا مٰالَ اَلْیَتِیمِ إِلاّٰ بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ حَتّٰی یَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَ أَوْفُوا اَلْکَیْلَ وَ اَلْمِیزٰانَ بِالْقِسْطِ لاٰ نُکَلِّفُ نَفْساً إِلاّٰ وُسْعَهٰا وَ إِذٰا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَ لَوْ کٰانَ ذٰا قُرْبیٰ وَ بِعَهْدِ اَللّٰهِ أَوْفُوا ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَذَکَّرُونَ (۱۵۲) وَ أَنَّ هٰذٰا صِرٰاطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لاٰ تَتَّبِعُوا اَلسُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ ذٰلِکُمْ وَصّٰاکُمْ بِهِ لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ (۱۵۳) ثُمَّ آتَیْنٰا مُوسَی اَلْکِتٰابَ تَمٰاماً عَلَی اَلَّذِی أَحْسَنَ وَ تَفْصِیلاً لِکُلِّ شَیْ‌ءٍ وَ هُدیً وَ رَحْمَةً لَعَلَّهُمْ بِلِقٰاءِ رَبِّهِمْ یُؤْمِنُونَ (۱۵۴) وَ هٰذٰا کِتٰابٌ أَنْزَلْنٰاهُ مُبٰارَکٌ فَاتَّبِعُوهُ وَ اِتَّقُوا لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ (۱۵۵) أَنْ تَقُولُوا إِنَّمٰا أُنْزِلَ اَلْکِتٰابُ عَلیٰ طٰائِفَتَیْنِ مِنْ قَبْلِنٰا وَ إِنْ کُنّٰا عَنْ دِرٰاسَتِهِمْ لَغٰافِلِینَ (۱۵۶)

بگو پس مر خدا راست حجت بالغ یعنی دلیل تمام پس اگر خواسته بود خدا هر آینه هدایت کرده بود شما را همه (۱۴۹) بگو بیاورید گواهانتان را آنان که گواهی می‌دهند که خدا حرام کرده این را پس اگر شهادت دادند پس گواهی مده بایشان و پیروی مکن خواهشهای آنان را که تکذیب کردند آیتهای ما را و آنها که نمی‌گروند بآخرت و ایشان بپروردگارشان برابر می‌کند بتان را (۱۵۰) بگو بیائید بخوانم آنچه حرام کرد پروردگارتان بر شما که شریک مسازید باو چیزی را و بوالدین خوبی کردن و مکشید فرزندانتان را از ترس ما روزی می‌دهیم شما را و ایشان را و پیرامون مگردید کارهای بد را آنچه ظاهر باشد از آن و آنچه باطن باشد و مکشید نفسی را که حرام گردانید خدا مگر بحق آن وصیت کرد شما را بآن باشد که شما دریابید بعقل (۱۵۱) و پیرامون مگردید مال یتیم را مگر بآنچه آن بهتر است تا برسد بقوتش و تمام دهید پیمانه و ترازو را بعدالت تکلیف نمی‌کنیم نفسی را مگر بقدر طاقتش و چون بگویند پس عدالت کنید و اگر چه باشد صاحب قرابت و بعهد خدا وفا کنید این است که وصیت کرد شما را باشد که شما پند گیرید (۱۵۲) و آنکه این راهی است راست پس پیروی کنید آن را و پیروی مکنید راهها را پس جدا کردند شما را از راهش اینست که وصیت کرد شما را بآن باشد که شما بپرهیزید (۱۵۳) پس دادیم موسی را کتاب برای تمامی بر کسی که خوبی کرد و برای تفصیل مر همه چیز را و برای هدایت و رحمت باشد که ایشان بلقاء پروردگارشان ایمان آرند (۱۵۴) و این قرآن کتابیست که فرو فرستادیم مبارک پس پیروی کنید آن را و بپرهیزید باشد که شما رحم کرده شوید (۱۵۵) که مبادا گوئید فرو فرستاده نشد کتاب مگر بر دو طایفه پیش از ما و بدرستی که هستیم از خواندنشان هر آینه بیخبران (۱۵۶)

گو خدا بالغ بود پس حجتش

عقل عاجز ماند اندر صحتش

پیش آن حجت دلایل باطل است

تا چه جای ظن که بس ناقابل است

کس به پیش نور خورشید اندکی

شمع نارد تا چه جای کرمکی

حق پی اثبات قول مستطاب

حجتش روشن تر است از آفتاب

پس شما را خواست گر بر راه راست

جمله را بنمود راه از هر چه خواست

بُد منافی لیک با تکلیف جبر

در تناقض همچنان کاشتاب و صبر

گو بیارید آن گواهان را شما

که گواهند اندر این تحریم ها

که خدا کرد ه حرام این بر امم

آنچه ز اَنعام است و حرث از بیش و کم

پس بیابند ار گواهی مشرکین

بهر صدق مدعای خود چنین

در گواهی پس تو با ایشان مباش

کن مبیّن هر چه دارند اغتشاش

گر شوی تسلیم در گفتارشان

گشتهای اندر گواهی یارشان

فاش کن امری که عیب آلوده است

وآن سخن هاشان که بس بیهوده است

کن نه بر اهواء ایشان پیروی

که به تکذیبند ز آیات قوی

نیستشان ایمان بر آن دیگر سرای

آن بتان سازند همسر با خدای

حکم این عام است بر کل انام

یعنی ای خلق جهان از خاص و عام

بر کسی نارید هرگز اعتقاد

کز هوای خود بود هیچش به یاد

بس بود کآدم هوای نفس خویش

مذهب خود سازد و هم دین و کیش

کرده او عاد ت به چیزی ز اختیار

ترک آن باشد بس او را ناگوار

گو بیایید ای گُره تا من به نام

خوانم آنچه از حق شما را شد حرام

در کتاب این آیت از حق در ثبات

با دو آیۀ دیگر است از محکمات

وآن دو تالی باشد این را بالیقین

وآن نشد منسوخ اندر هیچ دین

هست ده حکم اندر این از امر و نهی

ثابت از حق در شریعتها به وحی

اینکه با حق هیچ شیئی را شریک

ناورید این مر شما را نیست نیک

هم کنید احسان و برّ، بر والدین

تا ز حق یابید احسانها به عین

نکُشید اولاد خود را ز احتیاج

تا کنید از فقر و درویشی علاج

آن چنان که بر شما روزی دهیم

هم بر ایشان رزق و فیروزی دهیم

پس چرا بر فعل ناحق مرتکب

میشوید از ترس فقر منتسب

هم نمایید از فواحش اجتناب

خود ز نزدیکش گریزید از شتاب

نزد بعضی آن کبائر از خطاست

گفته هم بعضی فواحش خود زناست

آنچه باشد در ظهور و در بطون

نیست نیکو نزد عقل ذو فنون

آن بزرگان عرب اندر خفاء

مینمودند از تجرّی ها زناء

آشکار اوباش و بی باکان بر آن

مرتکب بودند در شهر و دکان

ناپسند این هر دو منهی وز خداست

ماظَهر یا خمر و مابطَن آن زناست

نکُشید آن نفس کز حق شد حرام

کشتنش الاّ به حق در هر مقام

بالحق آمد قتل مرتد یا قصاص

یا که رجم زانی اندر اختصاص

هست هم اینسان مقامات دگر

ذکر آنها نیست لازم سر به سر

حاصل این کز عمد نفسی گر کُشید

تا ابد باشید در رنج شدید

این یک امر و چار نهی آمد به نقل

مر وصیّت تا بیابید آن به عقل

شد وصیّت بر نگهداری آن

تا شما را رشد و عقل آید عیان

همچنین لَا تَقرَبُواْ مالَ الْیتِیم

جز به وجه احسن و طبع سلیم

حفظ آن بایست از روی تمیز

خرج او هم باید از اندازه نیز

تا رسد بر غایت رشد و بلوغ

کار او یابد به دانایی فروغ

کَیل را وافی بپیمایید و تام

همچنین میزان ز عدل و اهتمام

کم بنفروشید و نستانید بیش

خصم را بینید در میزان چو خویش

ور که گردد بیش و کم در کَیلها

نی ز روی عمد یا از میل ها

حق نکرده بر کسی تکلیف هیچ

جز به قدر وسعت او در بسیج

نیست تکلیف اعنی ار باشد ز سهو

حق تعالی می کند از بنده عفو

گر که داری دانش و رأی دگر

لَا نُکَلِّف راست معنای دگر

کس به کاری یعنی ار قادر نبود

حق کجا تکلیف بر وی می نمود

پس توانی آنکه نفروشی تو کم

کَیل خود زآن گفت کن پاک از ستم

چون سخن گویید پس گویید راست

زآنکه بر ناراستی گفتن خطاست

خاصه در حکم و گواهی کاین ایست ره

گرچه ذا القربی بود مشهود له

قول تو باید بود صدق و صحیح

از غرض گفتن ز مرد آمد قبیح

راست گو، گر عاقل و فرزانه ای

در حق هر خویش و هر بیگانه ای

گر شود ملحوظ کاین یک دشمن است

وآن دگر یک خویش و فرزند من است

نفع خویشاوند و اضرار عدو

دیدن از غیرت بود بی گفتگو

پس شهادت بر خلاف حق دهی

پیروی را گام با احمق نهی

زآنکه حق جز راست میگوید مگو

مرد بخرد، راست گوید هم نکو

بر شهادت تا که جای آنکه لب

کس گشاید بر دروغی بی سبب

هم به عهد حق کنید از جان وفاء

هم به نذری که نمودید از ولاء

این شما را شد وصیّتهای او

پند تا گیرید شاید مو به مو

این است یک نهی و سه امر اندر نسق

که وصیّت بر خلایق کرده حق

حکم عاشر بر شما خوانم عیان

وآن بود این کآنچه آمد در بیان

یعنی از توحید و اخلاق سلیم

هست راه من که باشد مستقیم

پس کنید آن را به طاعت پیروی

تا رسید از آن به صدق معنوی

می نگردید از ر ه حق منحرف

جانب آن راههای مختلف

کآن شما را افکند در تفرقه

از ره حق، وز ولای مطلقه

این وصیّت شد ز حقشان در خصال

تا بپرهیزید شاید از ضلال

هست این احکام عقلی سر به سر

وز قبولش نیست عقلی را گذر

لاجرم در هیچ دین منسوخ نیست

دین نشد چون نسخ این منسوخ نیست

دین نباشد جز مراعات تمام

ز آدمیّت اندر اوقات و مقام

اصل آن تکمیل انسانیّت است

حسن خلقت را خود او انّیت است

هر بدی که عقل بر وی حاکم است

نهی او اندر هر آن دین لازم است

هم نگردد نسخ هرگز تا ابد

تا که بوده است این جهان، بد بوده بد

همچنین بر عقل، نیکی انسب است

نزد بخرد روز، روز و شب، شب است

ظلم را هرگز کسی نشمرده نیک

یا نمودن خلق را با حق شریک

عقل بر توحید حق باشد دلیل

همچنین عقلی است افعال جمیل

سر زند از مشرک ار فعلی نکو

دان گُلی کز منجلابی رسته او

نه تماشا را به چشمی درخور است

نه کسی میبویدش چون ابتر است

اصل هر دین پس به جز توحید نیست

وآن بود عقلی در این تردید نیست

لاجرم حکمی که آن زایل نشد

عقل بر تغییر آن مایل نشد

باشد احکامی که از توحید خواست

عقل در اجرای آن تأیید خواست

هر زمان پس آمد از حق ناقدی

تا کند رفع ار که دارد فاقدی

داشت اجرا حکم کلیّات را

کز تغیّر دور بود اثبات را

نیست یعنی اندر ادوار زمان

بهر آن احکام تغییری عیان

وآنچه اندر نظم دین آن فرع بود

در زمانها مختلف در شرع بود

آن هم ار بینی به دقت بی ز فصل

هست فرعی که بود ملصق به اصل

یک مثالی گویم ار فهمت بجاست

ظاهر و باطن در آدم عضوهاست

بعضی ار زآن گشت فاسد همچو قلب

شد حیات از آدمی ناچار سلب

همچنین باشد دماغ اندر ثبات

رنج او خامُش کند شمع حیات

ور رسد رنجی به آلات نفس

مر سلامت را مکن دیگر هوس

چند روز ار زنده ماند در تب است

تیرهتر روز حیاتش از شب است

عضوها هم هست اندر آدمی

که ز نقصش آدم آید در کمی

زنده ماند آدم اما ناقص است

زآنکه آن اعضاء بدن را شاخص است

همچو کوری یا که گنگی یا کری

باشد از لذات هستی او بری

حق تعالی کرد ارسال رسل

بهر تکمیل نفوس از جزء و کل

تا نماید آن مرضها را علاج

هم رسند اعضاء به صحت هم مزاج

با خرد همدست گردند از هنر

کآن رسول باطن است اندر بشر

عقل گر کامل بود خود رهبر است

بر هر آن درد و دوایی ابصر است

میشناسد هم دوا هم درد را

رهنما باشد به نیکی مرد را

عقل ور ناقص بود اثبات را

میتواند یافت کلیّات را

لیک در تعیین جزئی قاصر است

شد چو توأم با پیمبر قاهر است

راه یابد بر صراط مستقیم

جزء و کل را بیند از عین سلیم

بازگردم سوی تفسیر کلام

ما وصیّت کرده بودیم این تمام

سابقاً از هر روش بر انبیا

پس بود زآن جمله اعظم این که ما

از عطاء دادیم موسی را کتاب

راه بنمودیم او را بر صواب

هم کرامت ها و نعمت ها تمام

بر نکویی تا کند مردی قیام

یا کند تبلیغ بر مردم نکو

یا نکو دانسته بود احکام او

بر بیانِ هر چه در دین آن به کار

جمله بر تفصیل آید در شمار

هم نماید ره بر اسرائیلیان

هم رسد رحمت بر ایشان جاودان

شاید ایشان رب خود را بر لقاء

آورند ایمان لقا ء یعنی جزاء

این کتابی هم که بفرستاده ایم

نفع افزون اندر آن بنهاده ایم

پیروی پس زو کنید از بیش و کم

وز تخلّف می بپرهیزید هم

رحم کرده تا که شاید زآن شوید

فیض یاب از دولت قرآن شوید

أن تَقُولُواْ بهر أنْزَلنَا یقین

علت آمد دانی ار معنی است این

ما فرستادیم قرآن زآن سبب

که شما گویید ای قوم عرب

غیر از این نبود که نازل شد کتاب

بر دو قوم از قبل ما در انتساب

یعنی آمد بر نصاری و یهود

غافلیم از درسشان ما تا چه بود

پیش ما الفاظشان باشد عجب

فهم ناریم آنچه جنبانند لب

نیست ما را فهم آن گفتارها

که به ما گویند با تکرارها