صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۳- سوره آل عمران » ۴۸- آیات ۱۴۷ تا ۱۵۱

وَ مٰا کٰانَ قَوْلَهُمْ إِلاّٰ أَنْ قٰالُوا رَبَّنَا اِغْفِرْ لَنٰا ذُنُوبَنٰا وَ إِسْرٰافَنٰا فِی أَمْرِنٰا وَ ثَبِّتْ أَقْدٰامَنٰا وَ اُنْصُرْنٰا عَلَی اَلْقَوْمِ اَلْکٰافِرِینَ (۱۴۷) فَآتٰاهُمُ اَللّٰهُ ثَوٰابَ اَلدُّنْیٰا وَ حُسْنَ ثَوٰابِ اَلْآخِرَةِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (۱۴۸) یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطِیعُوا اَلَّذِینَ کَفَرُوا یَرُدُّوکُمْ عَلیٰ أَعْقٰابِکُمْ فَتَنْقَلِبُوا خٰاسِرِینَ (۱۴۹) اَللّٰهُ مَوْلاٰکُمْ وَ هُوَ خَیْرُ اَلنّٰاصِرِینَ (۱۵۰) سَنُلْقِی فِی قُلُوبِ اَلَّذِینَ کَفَرُوا اَلرُّعْبَ بِمٰا أَشْرَکُوا بِاللّٰهِ مٰا لَمْ یُنَزِّلْ بِهِ سُلْطٰاناً وَ مَأْوٰاهُمُ اَلنّٰارُ وَ بِئْسَ مَثْوَی اَلظّٰالِمِینَ (۱۵۱)

بَلِ‌ و نبود گفتار ایشان جز آنکه گفتند ای پروردگار ما بیامرز برای ما گناهان ما را و از حد گذشتنمان را در کارمان و ثابت دار قدمهای ما را و یاری کن ما را بر گروه کافران (۱۴۷) پس دادشان خدا ثواب دنیا و خوبی ثواب آخرت و خدا دوست دارد نیکوکاران را (۱۴۸) ای آن کسانی که ایمان آوردید اگر فرمانبرید آنها را که کافر شدند برگردانند شما را بر پاشنه‌هاتان پس بر می‌گردید زیانکاران را (۱۴۹) بلکه خدا صاحب اختیار شما و اوست بهترین یاری‌کنندگان (۱۵۰) زود باشد که اندازیم در دلهای آنان که کافر شدند ترس را بآنچه شرک آوردند بخدا ما دام که فرستاده نشده بآن حجتی و جایگاه ایشان آتش است و بد است جایگاه ستمکاران (۱۵۱)

می نبود آن مردمان گفتارشان

غیر از این در باطن و اسرارشان

أن قَالُواْ رَبنَا اغْفِرْ لَنَا

ذُنُوبَنَا وإسرَافَنَا فِی أمرِنَا

تو ببخش اعنی که از ما ای غفور

ذنب و اسرافی که هست اندر امور

هم بدار اقدام ما ثابت به دین

هم نما منصورمان بر کافرین

دادشان پس حق نصیب دنیوی

هم به نیکویی ثواب اخروی

حق دهد نصرت یقین ابرار را

دوست دارد عبد نیکوکار را

آن کسان که کافرند و بَدنشان

گر بَرید ای مؤمنان فرمانشان

باز بر اعقابتان سازند رد

منقلب گردید بر خسران بد

یعنی ار باور کنید اندر اُحد

زآن خسیسان که محمّد(ص) کشته شد

بلکه حق مولی و هم یار شماست

بهتر از هر ناصری بی شک خداست

« در ثبات عزم حیدر کرار در نبرد کفار »

با پیمبر گر نماند هیچ کس

حیدر صاحب قِران از جمله بس

هر کسی گر رفت، گو رو باک نیست

مانَد آن کش مثل در لولاک نیست

تو بمان ای آنکه پاک از همسری

نیست حاجت بر وجود دیگری

ای ولیّ حق که پا تا سر هُشی

ناطق از هر منطقی و خامُشی

در وجود خویش فرد و واحدی

خود به یکتائی ذاتت شاهدی

تیغ برکش نوبت جولان توست

نیست کس، روز تو و میدان توست

حفظ جان خود کن احمد (ص) جان توست

چند روزی در سرا مهمان توست

او حبیب توست چون داری شکیب

روز تنهایی و محنت زین حبیب

قطره ها بر بحر حق پهلو زدند

سنگ بر دندان و روی او زدند

صبر تو چند ار به قدر وزن توست

وآن به سنگ و وزن کس ناید درست

صبر زآن داری که بینی عمرو و زید

مطلقند از هستی خود یا به قید

نیست محتاج امتحانی ای امیر

خود تو از فقدان ما بودی خبیر

جز تو مطلق کو ز قید ممکنات

گو مقیّد باش خلق ای نور ذات

بر ظهور خود بتابد آفتاب

گو بمانند این ذراری در حجاب

هم تو آگاهی ز اسرار خفی

زآنچه عمری رفت ز اعداء بر صفی

هم تو دانی در شداید در عُقَد

گر ز غیری خواستم وقتی مدد

هر چه بشکستند بال و پر مرا

باز دادی شهپر دیگر مرا

شُکرها دارم من از اکرام تو

می نپرّم جز به گِرد بام تو

گر رسیدم رنج و خواری ساعتی

رفته بود از من خطاء و غفلتی

عذر خواهم گرچه آن تقدیر بود

نی غلط این حرف هم تقصیر بود

بنده سر تا پا خطاء و غفلت است

بهر عاصی وعده های رحمت است

رفت غفلت تا تو جود افزون کنی

جوی رحمت را به ما جیحون کنی

وارهاندی هم دو صد بارم ز غم

هر چه دیدی لغزش از من دم به دم

مانده اینک مصطف ی(ص) بیعون و یار

وقت میدان است برکش ذوالفقار

ترس افکن کافران را در قلوب

چون تویی ذوالسیف و کشاف الکروب

زآنچه مشرک با حقند از علتی

که نشد نازل مر آن را حجتی

آتش ایشان راست از حق جایگاه

بِئْسَ مثْوَی الظَّالِمِینشان شد پناه

آمد این آیت پس از غزوة اُحد

که ابوسفیان به سوی مکه شد

مشرکان گفتند با هم در مقال

از چه ما باقی نهادیم این قتال

کاش می کُشتیم ایشان را تمام

تا نماندی هیچ از آنها غیر نام

باز باید گشت بر دنبالشان

بهر نفی و قتل و استیصالشان

عزمشان گردید جزم اندر رجوع

رعبی آمد پس بر ایشان در وقوع

کرد آن ناچارشان بر بازگشت

زآنکه رعب و خوفشان از حد گذشت

حق خبر زآن داد بر پیغمبرش

هم ز کید دشمنان شد یاورش