صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۳- سوره آل عمران » ۴۴- آیات ۱۳۳ تا ۱۳۴

وَ سٰارِعُوا إِلیٰ مَغْفِرَةٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ جَنَّةٍ عَرْضُهَا اَلسَّمٰاوٰاتُ وَ اَلْأَرْضُ أُعِدَّتْ لِلْمُتَّقِینَ (۱۳۳) اَلَّذِینَ یُنْفِقُونَ فِی اَلسَّرّٰاءِ وَ اَلضَّرّٰاءِ وَ اَلْکٰاظِمِینَ اَلْغَیْظَ وَ اَلْعٰافِینَ عَنِ اَلنّٰاسِ وَ اَللّٰهُ یُحِبُّ اَلْمُحْسِنِینَ (۱۳۴)

و بشتابید بسوی آمرزش از پروردگار خود و بهشتی که عرضش آسمانها و زمین است که مهیا شده از برای پرهیزکاران (۱۳۳) آنان که انفاق می‌کنند در خوشی و ناخوشی و فروخورندگان خشم و عفوکنندگان از مردمان و خدا دوست دارد نیکوکاران را (۱۳۴)

حق تو را گوید بدون معذرت

سارعوا بالجنة و المغفرة

پیشی اعنی سوی آمرزش تمام

هم به جنّت جُست باید ز اهتمام

جنّتی کاندر مقام عقل و فرض

عرض او عرض سماوات است و ارض

آن مهیّا گشته بهر متقین

که کنند انفاق اموال از یقین

می دهند اندر نهان و آشکار

مال خود را بر رضای کردگار

کظم غیظ و عفو مردمشان نکوست

پس خدا با محسنین یار است و دوست

سَارِعواْ یعنی به طاعات و سنن

یا به اسلام و کتاب ذوالمنن

یا به هجرت با پیمبر از بلد

یا به انفاق و جهاد و حفظ حد

کآن شما را سوی جنّت رهنماست

جنّتی کش عرض چون ارض و سماست

گویی ار جنّت برون است از محل

بس بود دور آن ممثل زین مثل

بینشان از جسم و جسمانی بود

بل ز ملک روح و روحانی بود

گوش کن نیکو بفهم ار ذی فنی

در دلت هست از معانی روزنی

وسعتی کآید به فهم عام و خاص

بر سماء و ارض دارد اختصاص

خواهی آورد ار مثل از وسعتی

هست گویی چون زمین در نسبتی

این ز ارض الله واسع شد عیان

هم بود از ارض اوسع آسمان

بود چون جنّت مماثل ذوالجلال

هم سماء را کرد داخل در مثال

از ره وسعت مثالش بُد زمین

وز ره رفعت سماوات بَرین

کز زمین هم اوسع و هم برتر است

پس مثل را آن ممثل در خور است

نک شنو تحقیق جنّت در فتوح

کآسمان را در علو جان است و روح

چون بهشت از وجه وسعت و اعتلاء

در عیان آید شود ارض و سماء

عامه زآن فهمند وجه صورتش

و اهل دانش معنی و انیّتش

گرچه نبود عرض جنّت چون زمین

و ارتفاعش چون سماوات برین

لیک گر خواهی مثالش در عیان

نیست غیر از این زمین و آسمان

فرض اندر جسم گردد طول و عرض

این صفت کی در بهشت آمد به فرض

این مثل باشد در اینجا بر صواب

بینی ار شخصی که مُرد او را به خواب

بینی اش با صورت و شکلی که داشت

گرچه رست از شکل و صورت را گذاشت

نک مجرد از لباس و صورت است

لیک بر صورت هنوزش نسبت است

پس مثالی گر تو خواهی بهر عرض

چاره نبود هیچ از این افلاک و ارض

زآنکه شیئی ناید اندر عین و حس

اوسع از وی تا نیابی منعکس

فهم آن می کن ز راه عقل و هوش

فهم عقلانی است الهام سروش

متقینند از معانی بهره ور

که بود ز افعالشان جنّت مقر

میکنند انفاق اندر جهر و سرّ

در غناء و تنگدستی مستمر

کظم غیظ و ضرب سیف اندر جهاد

هست یکسان، نفس را سوزد نهاد

عفو چون کردی و بستی راه خشم

نفس و شیطان را گشایی خون ز چشم

بذل و عفو و کظم غیظ ار باهُشی

آید از حیدر دلی، اژدر کشی