صفی علیشاه » تفسیر منظوم قرآن کریم » ۲- سوره بقره » ۲۵- آیات ۴۹ تا ۵۰

وَ إِذْ نَجَّیْنٰاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ اَلْعَذٰابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنٰاءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِسٰاءَکُمْ وَ فِی ذٰلِکُمْ بَلاٰءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ (۴۹) وَ إِذْ فَرَقْنٰا بِکُمُ اَلْبَحْرَ فَأَنْجَیْنٰاکُمْ وَ أَغْرَقْنٰا آلَ فِرْعَوْنَ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ (۵۰)

و چون نجات دادیم شما را از آل فرعون که عذاب می‌کردند شما را بدی عذاب می‌کشند پسران شما را و زنده می‌کنند زنان شما را و در این شما راست محنتی از پروردگار شما بزرگ (۴۹) و هنگامی که شکافتیم برای شما دریا را پس رهانیدیم شما را و غرق کردیم آل فرعون را و شما نگاه می‌کردید (۵۰)

و چون نجات دادیم شما را از آل فرعون که عذاب می‌کردند شما را بدی عذاب می‌کشند پسران شما را و زنده می‌کنند زنان شما را و در این شما راست محنتی از پروردگار شما بزرگ (۴۹) و هنگامی که شکافتیم برای شما دریا را پس رهانیدیم شما را و غرق کردیم آل فرعون را و شما نگاه می‌کردید (۵۰)

یاد آن وقتی کنید از واقعات

که شما را دادم از محنت نجات

وز عذاب سخت کز فرعونیان

مر شما را بود بیرون از بیان

جمله می کُشتند ابناتان به زار

غیر نسوان را که خدمت بود کار

وآن بلائی بود از پروردگار

مر شما را بس عظیم و بی شمار

وآنکه بحر از بهرتان بشکافتیم

روی از فرعونیان برتافتیم

بر نجات آل یعقوب از گواه

غرقشان کردیم در آب سیاه

ظاهر است این آیت ار داری به یاد

هست ذکرش بهر تأکید وداد

یاد نعمت مهر جان افزون کند

یاد غیر او ز دل بیرون کند

گرچه او مستغنی است از غیر خویش

مِهر خواهد بهر بذل خیر خویش

آنکه مهرش بنده را سرور کند

خاک را ز افلاک عالی تر کند

بطن و تأویل این بود کز جور نفس

او رهاند تا نماند طور نفس

وز قوای نفس اماره که سخت

اندر این مصر بدن افکنده رخت

وآن قواها جمله وهم است و خیال

وآن غضب و آن شهوت با اتصال

هست اسرائیل، روح با صفاء

قوه های روحی ابناء وفاء

آن قواهای طبیعی چون نساست

از حواس ظاهر و نامیه راست

باز دارند این قوا را از نفاق

بر امور صعبه و اعمال شاق

جمع مال و نظم قوت و حرص و آز

کسب جاه و جامه و آمال، باز

رود نیل و قلزم ظلمانیت

در مثل شد مادة جسمانیت

انفلاقش بهر ارباب نجات

چون شکاف ارض باشد از نبات

قلب با اتباع خود هم چون کلیم

با تجرد بگذرد زآن بی ز بیم

کرده از مصر بدن قطع امید

کاندر آن بودند محکوم و عبید

بسته از دارالملام جسم، بار

گشته دور از نفس دون، با عقل یار

با جنودش نفس از پی کینه تاز

کآوردشان در دیار جسم باز

کی رسد بر عقل وهم لایلیق

جز که در آب سیه گردد غریق

آن گذشت از نیل با یاران چو برق

وین به خواری گشت در رودابه غرق

ناظران بینند با چشم شهود

کآن کجا رفت این کجا ماند از جحود

کن تو کار دل که باشی یار عقل

وارهی از وهم دون ز آثار عقل

قبطیان در مصر تن با صد عتو

میکُشند ابنای روحانی تو

وآن بنات اعنی حواست را مدام

می کنند از خدمت و زحمت تمام

کن تلافی، رو برون از مصر تن

قبطیان را شاید این دارالمحن

غرقه گشتن وهم را باشد سزا

اندر این رودابه با رنج و عزا

بین هلاکش زآنکه او خونیِ توست

در پی اهلاک و محزونی توست

یار آن شو کز غم آزادت کند

فارغ از فرعون جلاّدت کند