در شهر قزوین بکله پزی مشغولی میکند و هفتاد سال بدین طریق سلوک کرده و از کسی طلب چیزی نمیکند . قریب بده هزار بیت شعر دارد، این ابیات از اوست :
نخواهم کند دندان از لبش تا خون نخواهد شد
دلا در عشقبازی همدم غم ساختی ما را
پی نظاره ای رسوای عالم ساختی ما را
ایدل به پرسشت سگ جانانه آمدست