سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۴۱۴-بیکسی شوشتری

شاعری بهتر از او از شهر مذکور پیدا نشده از بسکه خیال میکند خللی در دماغ او پیدا شده طالبعلمی خوبست و در معما و عروض وقوفی تمام دارد و خصوصا در فن قصیده قرینه ندارد این چند مطلع و غزل از اوست :

چشم تو باز بسوی من بد نام نشد

سگ آن آهوی چشمم که بکس رام نشد

روز ما و گوشه ی اندوه با سودای خویش

شب بگرد کوی یار و دردمندیهای خویش

آنرا که مثل نیست رخ لاله رنگ تست

و آنرا که رحم نیست دل همچو سنگ تست

ای لبت در خاصیت با چشمه حیوان یکی

با شکست زلف تو عهد تو را پیمان یکی

چون ز رسوایی برون آیم من مست خراب

سینه پر داغ ملامت خرقه پر داغ شراب

شد سیه عالم بچشمم تا نشستی با رقیب

میشود عالم سیه، بر هر که بیند آفتاب

چند ای بد خو بهر بی درد لطف و مردمی

تا بکی با دردمند خویشتن جور و عتاب

گفتم از عشقت سحاب دیده گوهربار شد

خنده زد گفتا که گوهر بار می باید سحاب

رند و بی پروا و رسوا، گر شدم چون بیکسی

زاهدا منعم مکن عشق است و ایام شباب