خواهر زاده ی مولانا شهیدی قمی است سرور بی باکان و سر دفتر چپانیان بود و در این وادی ها هر چند تعریف او کنند باور توان داشت، گویند بی باکی او تا بحدی بود که روزی سلطان حسین میرزا در خیابان هرات دچار او شده بواسطه مرض فالج در تخت روان سیر میکرده از کمال لطف و احسانی که با طبقه شعر او ظرفا داشته اند فرموده اند « هان مولانا چو نی؟» جواب گفته : « الحمدلله دو پای روان دارم و سیر می کنم! و همچون مرده ها مرا بر تخته پاره ای نبسته اند و چهار کس نمیگردانند!! » دیگر هزلهایی که او با مردم کرده بسیار است و تحریر آن موجب تطویل میشود. استغناء و عدم توجه او به مزخرفات دنیوی و کم طمعی او را در نظر خلق عزیز میگردانید . آخر بواسطه جنگی که میان یکی از اولاد سلطان حسین میرزا و سلاطین ازبک واقع شد کشته گشت . این اشعار از جمله زاده های طبع اوست :
بکوی او مرا سنگین دلان دیدند و غوغا شد
که عاشق پیشه ای شیرین تر از فرهاد پیدا شد
این رباعی هم از اوست :
آنم که بعالم ز من افتاده تری نیست
آزار من سوخته چندین هنری نیست
مشتی خسم و گلرخ من آتش سوزان
تا نیک نگه میکنی از من اثری نیست