سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ پنجم در ذکر شعرا » ۲۶۴- مولانا عبدالرحمن جامی

ار غایت علو فطرت و نهایت شدت شهرت احتیاج بتقریر حال و تبیین مقال ندارد چه پرتو فضایل او از شرق تا باقصی غرب رسیده و خوان نوال افضالش از کران تا کران کشیده .

نه دیوان شعر است این ملک جامی

کشیدست خوانی برسم کریمان

ز الوان معنی در او هر چه خواهی

بیابی . مگر مدح و دم لئیمان

مخالف و موالف را در باب جهات محسناتش سخنی نه و در افراط استعداد ذاتش قیل و قالی نه . صاحب رساله تکمله آورده که پدرش مولانا محمد است از محله در دشت اصفهان و بنا بر حوادث زمان از آنجا بخراسان افتاده در قصبه خرجرد جام متأهل شده و وی در بیست و سیم شعبان در وقت عشاء سنه سبع و عشر و ثمانمایه در آنجا متولد گردید :

مولدم جام و رشحه قلمم

جرعه جام شیخ الأسلامی است

لاجرم در جریده ی اشعار

بدو معنی تخلصم جامی است

در عنفوان جوانی روی توجه بجانب اکتساب فضایل نفسانی آورده و به اندک وقت سرآمد فضلا و بلغای آنزمان گشت و در دور سلطان بوسعید صیت دانشش بهمه جا رسید، سلطان سعید بغایت در باب احترامش میکوشید چنانکه مشهور است او یک نوبت متوجه سلطان شده چون خبر انقعاد صحبت عشرت بدو رسید معاودت کرد، چون پرتو این خبر به پیشگاه شعور آن پادشاه مغفور تافت ادوات و آلات مناهی را رفع نموده شخصی بطلب مولانا فرستاد. مولانا در بدیهه غزلی که این دو بیت از آنست گفت و بملازمت سلطان فرستاد و عذر خواست :

نه زهد آمد مرا مانع ز بزم عشرت اندیشان

غم خود دور میدارم ز بیم عشرت ایشان

بجایی کاطلس شاهان نشاید فرش ره حاشا

که راه قرب یابد دلق گرد آلود درویشان

در زمان سلطان حسین میرزا بایقرا بیشتر از پیشتر قبول مرتبه یافته پادشاه و سایر شاهزادگان تا امرای عظام و سایر ارکان دولت چه رسد . موردش را بانواع تعظیم و تبجیل تلقی میفرمودند میر علیشیر که مطاع پادشاه و سپاه بود غاشیه مطاوعتش بر دوش و حلقه ارادتش در گوش کشیده بود، ایراد شمه ای از آن رعایت و تربیت که او در آن دولت یافت مناسب سیاق این کلام نیست عمرش به هشتاد و یک رسید و در محرم سنه ثمان و تسعین و ثمانمایه متوفی شد و در مدت عمر همواره اوقات خود را به تصنیف و تألیف میگذرانید و مصنفاتش بر این موجب است :

۱- تفسیر کلام مجید تا آیه کریمه و ایای فارهبون ۲- شواهد النبوه ۳- نفحات الأنس ۴- نقد النصوص۵- رساله طریق صوفیان ۶- اشعه اللمعات ۷- شرح فصول الحکم ۸- لوامع ۹- شرح حدیث ابی ذر غفاری۱۰- شرح بعضی ابیات تائیه فارضیه ۱۱- شرح رباعیات ۱۲- لوایح ۱۳- شرح بیتی از امیر خسرو دهلوی ۱۴- شرح بعضی سخنان خواجه پارسا ۱۵- ترجمه اربعین حدیث ۱۶- مناقب حضرت مولوی ۱۷- شرح بیتی چند از مولوی ۱۸- مناقب خواجه عبدالله انصاری ۱۹- رساله تحقیق مذهب صوفی و متکلم و حکیم ۲۰- رساله فی الوجود ۲۱- رساله جواب و سئووال رسولان هندوستان ۲۲- رساله لااله الاالله ۲۳- رساله مناسک حج ۲۴- هفت اورنگ که مشتمل است بر هفت کتاب ۱- کتاب اول سلسله الذهب ۲- سلامان و ابسال ۳- تحفه الأحرار ۴- سبحه الأبرار ۵- یوسف و زلیخا ۶- لیلی و مجنون ۷- خردنامه اسکندری ۲۵- دیوان اول ۲۶- دیوان ثانی ۲۷- دیوان ثالث ۲۸- بهارستان ۲۹- رساله کبیر در معما ۳۰- رساله متوسط ۳۱- رساله صغیر ۳۲- رساله منظومه اصغر در معما ۳۳- رساله عروض ۳۴- رساله قافیه ۳۵- رساله موسیقی ۳۶- رساله منشأت ۳۷- رساله فواید الضیائیه ۳۸-شرح بعضی از مفتاح الغیب منظوم و منثور

اگر چه اشتها اشعار آبدارش زیاده از آنست که احتیاج به ایراد داشته باشد بهرحال این دو سه غزل و چند بیت از مثنویات آورده شد :

غزل

ای شه تنک قبایان مه زرین کمران

سرور کج کلهان خسرو شیرین پسران

مرهم سینه بی کینه آشفته دلان

مردم دیده غمدیده ی صاحب نظران

تا کی افتم به رهت آه زنان، اشک فشان

تا کی آیم بدرت نعره زنان، جامه دران

گذری کن بسر عاشق مهجور که هست

محنت عاشقی و دولت خوبان گذران

با خیال تو سحر معذرتی میگفتم

کای شده مونس تنهایی خونین جگران

خویشرا شهره بعشق دگران میسازم

تا ندانند حدیث من و تو، بیخبران

گفت جامی چو دلت شیفته ماست چه باک

گر به تلبیس شوی شهره بعشق دگران

وله ایضا

ای سرو راستین که کله کج نهاده ای

وی تازه گل که پرده ز عارض گشاده ای؟

از جنس آب و خاک نه ای از چه گوهری؟

و ز نوع جن و انس نه ای از چه زاده ای؟

نازک تری ز برک سمن، ور نه گفتمی

بر شکل سرو ریخته از سیم ساده ای

وصف تو را چنانکه تویی، چون کنم بیان

کاز هر چه در خیال من آید زیاده ای

رفت آن سوار و صبر و خرد در رکاب او

ای اشک خون گرفته، تو، چون ایستاده ای

خود را میان راه فکند و، بعشوه گفت

یکسو نشین، چه در ره مردم فتاده ای؟

برخاستم که دست زنم در عنانش گفت

اینسان چرا عنان دل از دست داده ای؟

سر بر نشان پاش نهادم بغمزه گفت

جامی، برو چه در پی من سر نهاده ای

خوی را که تو را ز تاب می، ریخته از جبین فرو

موج بلاست کآمده، بر سر عقل و دین فرو

عارض توست در عرق، یا ز لطافت هوا

قطره ی شبنم آمده، بر سر یاسمین فرو

سبزه ی خط عنبرین، گرد لبت برآمده

یا صف مور را شده، پای در انگبین فرو

داشت در آن چه ذقن، دل ز جهان فراغتی

کاج نمیگذاشتی، گیسوی عنبرین فرو

گرد ز زلف کرده ای، پاک بطرف آستین

دست فشان که ریزدت، مشک ز آستین فرو

جلوه گه خیال را، منظر دیده ساز اگر

در دل تنک نایدت، خاطر نازنین فرو

جامی خسته دل ز غم، خاک چسان بسر کند

کاز مژه اش گرفته خون، روی همه زمین فرو

این بیت در قصیده ای که در جواب جلاءالروح گفته متوکلانه واقع شده :

مخور خون بهر روزی کاز کلاغی کم نه ای کاو را

توکل چون درست آمد برآمد از زمین نانش

این سه قطعه نیز مرقوم شد :

مقطعات

خوش است قدر شناسی که چون خمیده سپهر

سهام حادثه را کرد عاقبت قوسی

گذشت شوکت محمود و در زمانه نماند

جز این فسانه که نشناخت قدر فردوسی

ایضا

شنیده ای که معزی چه گفت با سنجر

چو ذکر جودت اشعار و منت صله رفت

مدیح من پی نشر مناقبی که تو راست

بشرق و غرب رفیق هزار قافله رفت

عطیه تو که وافی بجوع آز نبود

ز حبس معده چو آزاد شد بمزبله رفت

ایضا

درون پر طمع جامی مزن دم

که بر طبع فلان ممسک کرم نیست

چو آید در میان میزان انصاف

طمع در خست از امساک کم نیست

این رباعی نیز از اوست :

بی تاب شد از تب ورق نسرینت

بی آب ز تبخاله لب شیرینت

تو خفته بسان چشم و من چون ابرو

با قد خمیده بر سر بالینت

این معما باسم میرمحمد امین از اوست :

می برم هنگامه میدانش ز پی

گوی سر تا سایم از چوگان وی

این چند بیت از سلسله الذهب اوست :

مادح اهل بیت در معنی

مدحت خویشتن کند یعنی

مؤمنم موقنم خدای شناس

وز خدایم بود امید و هراس

از کجی های اعتقادم پاک

نیست از طعن کج نهادم باک

دوستدار رسول و آل ویم

دشمن خصم بد سگال ویم

جوهر من ز کان ایشانست

رخت من از دکان ایشانست

همچو سلمان شدم ز اهل البیت

گشت روشن چراغ من ز آن زیت

انا مولی لهم و مولی القوم

کنت منهم و لا اخاف اللوم

مست عشقند عاشقان دایم

لایخافون لومه اللایم

چون بود عشق صادقان در سم

کی ز کید منافقان ترسم

این نه رفض است محض ایمانست

رسم معروف اهل عرفانست

رفض اگر هست حب آل نبی

رفض فرض است بر ذکی و غبی

جای دیگر هم در این معنی گفته :

حبذا آن دو ناظر و منظور

هر دو ز آلایش رعونت دور

دیده ی این، چو دامن آن پاک

سینه این چو دامن آن چاک

و این نیز در جای دیگر است :

نیک بختا کسی که رفت بخواب

چشم حس بست زین جهان خراب

جذب معشوق گشت حایل او

برد تا پیشگاه محمل او

شبروان رنج بین و محنت کش

او بصدر وصال خرم و خوش

این حکایت در باب مکافات از سلامان و ابسال اوست :

کوهکن کآن بازی پرویز کرد

روی در شیرین شورانگیز کرد

دید شیرین سوی خود میل دلش

شد بحکم آنکه دانی مایلش

غیرت عشق آتش سوزان فروخت

خرمن تمکین خسرو را بسوخت

کرد حالی، حیله ای تا زال دهر

ریخت اندر ساغر فرهاد زهر

رفت آن بیچاره ی جان بر هوس

ماند با شیرین همین پرویز و بس

چرخ کین کش هم. همین آئین نهاد

در کف شیرویه تیغ کین نهاد

تا بیک زخمش ز شیرین ساخت دور

وز سریر عزتش انداخت دور

این چند بیت در نعت از تحفه الأحرار اوست :

گر بقلم غالیه سا نیستی

ور بخط انگشت نما نیستی

باغ تو گو، پای کلاغی مدار

شمع تو گو، دود چراغی مدار

چون زتو خوانند و نویسند هم

گر تو نخوانی، ننویسی، چه غم

این دو بیت از سبحه الابرار اوست :

ابر باید که بصحرا بارد

زان چه حاصل که بدریا بارد

میدهد سبزه و گل صحرا را

میکند آبله رو دریا را

این چند بیت از یوسف و زلیخای اوست.در وصف بآب نیل درآمدن یوسف علیه السلام.

کلاه زرفشان از فرق بنهاد

ز زرین بیضه خور زاغ شب زاد

کشید آنگه چنان پیراهن از فرق

که جیبش غرب مه شد دامنش شرق

ازار نیلگون بسته به تعجیل

چو سیمین سروی آمد بر لب نیل

بدریا پا نهاد از سوی ساحل

چو مه در برج آبی کرد منزل

تنش در آب چون عریان در آمد

به تن آب روان را جان درآمد

این اشعار از لیلی و مجنون اوست :

ای ساقی جان فداک روحی

پرکن قدح از می صبوحی

زان می که با هل دل مباح است

روشن کن غره ی صباح است

تا حاضر صبحدم نشینیم

در پرتو او بهم نشینیم

رانیم به مجلس حریفان

نظمی ز ظرایف ظریفان

آنها که بهم رفیق بودیم

بر یکدگران شفیق بودیم

در غیبت و در حضور هم پشت

بی هم، به نمک نبرده انگشت

ما را بگذاشتند و رفتند

زین باک نداشتند و رفتند

داریم جدا ز باغ ایشان

چون لاله بسینه داغ ایشان

این بیت در تعریف شتر از خردنامه اسکندری اوست :

کمان گرد نی از پی و استخوان

کلاغش پی طعمه زاغ کمان