از سادات اسفراین خراسان است، شاعری شیرین گفتار « نکته دان و سخن گذار بود، در اوایل جوانی بعراق آمده بواسطه لطف طبع به مجلس « سلطان یعقوب افتاد . ترقی کلی او را دست داد، پادشاه او را خسرو کوچک میخواندند، گویند او را تعلق خاطر با جوانی پیدا شد اسیر کمند عشق او گردید تا کار « بجائی رسید که او را در زنجیر کشیدند و بعد از روزی چند که بخود آمد این مطلع گفته « بخدمت پادشاه فرستاد :
بزنجیرم چو کرد از بیقراری دلستان من
دل زنجیر شد سوراخ سوراخ از فغان من
« دیگر باره او را از قید نجات داده در مجلس راه دادند، تاریخ فوت او «معلوم نشد، اما مدفن او قریه ارمک است از اعمال کاشان، این چند بیت از اشعار اوست :
نشستم تا کمر در خون ز اشک لاله گون خود
تو چون دشمن شدی منهم کمر بستم بخون خود
آه من دل خسته از آن طره ی پر خم
تاریست که هر چند کشی نگسلد از هم
شب وصل است رحمی کن ز من بستان روان جانرا
که پیشت میرم و دیگر نه بینم روی هجران را
بکوی می فروشان بهر جامی در بدر گشتم
چه آبست اینکه زو هر چند خوردم تشنه تر گشتم
چون تیر زدی از پی تیرت نظری کن
نظاره ی جان دادن خونین جگری کن
نیابی در چمن جائی که من صد بار در پایت
سری ننهادم و نگریستم بر یاد بالایت
بدست، آینه داد آنکه دل ستان مرا
یکی دو ساخت بلائی که بود جان مرا
بصد افسانه شب در خواب سازم پاسبانش را
روم آنگه بکام دل ببوسم آستانش را
از آن سر می کشد بالا سمند او گه جولان
که نتواند گرفتن دست مظلومان عنانش را
بیکدم آب کاز باران چشاند کوه را گردون
دهد از لاله در پی صد هزارش ساغر پرخون
دهانت غنچه، نرگس و رخ لاله، حیرانم
که در یک شاخ چون پیدا شد این گلهای گوناگون