سام میرزا صفوی » تذکرهٔ تحفهٔ سامی » صحیفهٔ اول در ذکر سلاطین » ۵- سلطان حسین میرزا

پادشاه عدل گستر و شهریار رعیت پرور بود، بهار ایام دولتش، چون ایام بهار خرم و خوش، خرمی ایام سلطنتش مانند هنگام خرمی دور از غم و و بیغش بی تکلف مدح گستری، بدانچه او موفق شده کم پادشاهی را میسر شده، چون بسطت زمان سلطنت و توفیق ساختن بقاع خیرات و رعایت علما و طلبه علوم و ادرار وظایف و اشاعه مبرات چنانکه در ایام سلطنت او دوازده هزار طالب علم در هرات موظف بوده اند دیگر معموری بلاد و رفاهیت عباد و رعایت اهل هنر و شعر از این قیاس توان کرد. در واقع کسی را که چون میر علیشیر چاکری و چون مولانا جامی مدح گستری باشد. همانا که از مدحت مادحان غنی و از صفت واصفان مستغنی است.سلسله نسبش به خسرو ایران و توران امیر تیمور گورکان بر این وجه منتهی می شود.سلطان حسین میرزا بن منصور بن بایقرا بن حسن بن عمر شیخ بن امیر تیمور مذکور، و نسبت او به چند واسطه باجداد چنگیز می پیوندد. چنانکه از کتب مفصله تواریخ معلوم میشود، او ببرادر خود بایقرامیرزا که بعد از فوت پدر در صدد تربیت او بوده منسوبست و در اوایل عمر خود مشقت بسیار، از چرخ ستیزه کار کشید بعد از سرگردانی در بوادی و صحاری در شهور سنه خمس و سبعین و ثمانمایه «۸۷۵» بر یادگار محمد بایسنغری دست یافته و او را در هرات دست حیات بر تافته بسلطنت تمام ملک خراسان رسید و مدت سی و هفت «۳۷» سال در مسند سروری غنود بعد از آنکه سنین عمرش از حد ستین گذشته بود و بحدود سبعین مشرف گشته در شهور سنه احدی و عشر و تسعمایه«۹۱۱» در موضع بابا الهی، بجوار رحمت الهی ارتحال یافت گویند که در ایام سلطنت خود جهت ترویح روح پر فتوح امام الثقلین ابی عبدالله الحسین علیه الصلواه والسلم هر روز دو گوسفند آش در عشور عاشورا بر فقرا و مساکین تصدق میکرده اند، در فضل و شجاعت و فهم و سخاوت او هیچکس را خلافی نیست و در خوش طبعی و هنروری او احدی را اختلافی نه و طببعت و سلیقه نظمش از رساله مجالس العشاق که رقم زده کلک بیان آن سرور باستحقاق است معلوم میتوان کرد و این غزل و چند بیت از جمله اشعار آن پادشاه عدالت شعار ثبت افتاد.

از غم عشقت مرا نی تن نه جانی مانده است

آن خیالی گشته وز آن نک نشانی مانده است

با قد خم گشته ام در هجر آن ابرو کمان

چون کمانی پی بروی استخوانی مانده است

ای که میجوئی نشانم، رو بکوی یار بین

خاک گشته چشم و سر بر آستانی مانده است

داغهای استخوانم بین چون نقش کعبتین

هریکی از ناوک آن مه نشانی مانده است

چون حسینی خویشرا خواهم دگر پیرانه سر

مست و سر در سجده زیبا جوانی مانده است

جانا، جفا برای وفا میکشیم ما

ترک وفا مکن که جفا می کشیم ما

نقاش چین، چو صورتش آورد در نظر

زد بر زمین قلم، که چها می کشیم ما

این دو مطلع ترکی نیز زاده طبع وقا دآن سلطان با داد است.

سبزه ی خطنک سواد لعل خندان اوستنه

خضر گویا سایه سالمیش آب حیوان اوستنه

حسن آرا، سن کامل و شیرین و لیلی شهرتی

عشق آرا، مین زاراولوب فرهاد و مجنون تهمتی