جان چه در دل بر فنا شد زآن سر است
جان عاشق نیست جان دلبر است
کشتگان کربلا عین حقند
زآنکه غرق عشق هوی مطلقند
زین سببشان در خطاب و در سلام
به اَبی اَنتُم و امّی گفت امام
هریکی را قطب و شاهنشاه خواند
از زبان حق ولی ﷲ خواند
این خطاب ارچه به لفظ جمع کرد
قصد از این جمع اینکه در جمعند، فرد
آن مقام جمعِ جمع است ای ولد
نیست آنجا صحبت از فرق و عدد
جمله یعنی کشتگان کربلا
زآن فنا گشتند عین یک بقاء
جان هفتاد و دو نور، ای نور عین
واحد است و واحدی عین حسین
اولیاء کآیات حق و راشدند
خود به معنی هم احد هم واحدند
زآنکه در بحر فنا مستغرقند
فارغ از تمییز عقل فارقند
آنکه جانش غرق بحر وحدت است
کی خبر او را ز فرق و کثرت است
گرچه دل نتوان گذشتن زین بیان
زآنکه شیرین است حرف دلبران
هل صفی لیک این بیان را ناتمام
مثنوی یکجاست شرح این کلام
کن جهان را پر شرار ازنار عشق
فاشگو ز اشراق دل اسرار عشق
گر حدیث از نینوا گویی رواست
چون محل عشق، دشت نینواست