درین بت خانه ما را قبله گاهیست
دل هر بت که بینی سنگ راهیست
بیا، این سنگ را دور افگن از راه
که سنگ این چنین کوهست جانکاه
اگر صد سال بت را قبله سازی
بنای سجده ای هرگز نسازی
اگر خیل خلیلی، بت شکن باش
مگوی از انجم و زین انجمن باش
ترا صانع بقدرت داد هستی
چرا مصنوع آزر می پرستی؟
نمکدان خلیل از خوان شک نیست
بتان آزری را این نمک نیست
اگر توحید می خواهی یکی جوی
یکی دان و یکی خوان و یکی گوی
یکی باشد خدا، گر بیش بودی
کجا عالم بجای خویش بودی؟
ورقهای فلک برهم نشستی
طبقهای زمین در هم شکستی
شدی تحت الثری بر اوج افلاک
ثریا ریختی چون دانه خاک
گسستی چار طبع از چار گوهر
نه امکان عرض بودی، نه جوهر
شدی هر دم خلافی در میانه
فتادی اختلافی در میانه
اگر خواهی که بینی سر این گنج
تأمل کن دمی در کار شطرنج
که بینی از دو شاه آنجا دو رنگی
دو صف بر هم زده: رومی و زنگی
ز عالم روی خود را بر یکی کن
غم بسیار خود را اندکی کن