خداوندا، دری از غیب بگشای
جمال شاهد لاریب بنمای
بحمد خویش گویا کن زبانم
پر از شهد شهادت کن دهانم
کلامی بر دلم خوان از ره گوش
که چون آید درون، بیرون رود هوش
بده شرمی بدین چشم گنه کار
که رویم را سیه کرد این سیه کار
خطا بر دست من مپسند چندان
که گیرم پشت دست خود بدندان
بکش خار موانع را ز پایم
که بی مانع روان سوی تو آیم
ز پابوس بتان مستغنیم ساز
سرم را بیش ازین در پامینداز
دلم از گرد ظلمت پاک گردان
تنم در راه پاکان خاک گردان
ز خاکم چون برانگیزی که: برخیز!
زلال رحمتی بر کام من ریز
چو آخر وقت پیچا پیچ گردد
همه اسباب دنیا هیچ گردد
مرا در عقده پرپیچ مگذار
ز فضل و رحمت خود هیچ مگذار