منوچهری » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۵۴ - در مدح شهریار

رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه

ای درخت ملک! بارت عز و بیداری تنه

اورمزد و بهمن و بهمنجنه فرخ بود

فرخت باد اورمزد و بهمن و بهمنجنه

بر سرانگشت معشوقان نگر سبزی حنا

بر سر انگشت سبزی بر سر و سبزیش نه

راست پنداری بلورین جامهای چینیان

بر سر تصویر زنگاری و بند آینه

یا به منقار زجاجی برکند طاووس نر

پرهای طوطیان از طوطیان وقت چنه

ای خداوندی که روز خشم تو از خشم تو

در جهد آتش به سنگ آتش و آتشزنه

خشم تو چون ماهی فرزند داوود نبی

کو بیوبارد جهان، گوید که هستم گرسنه

در دعای مؤمنین و مؤمناتی، زانکه هست

زیر بارت گردن هر مؤمن و هر مؤمنه

تا توانی شهریارا روز امروزین مکن

جز به گرد خم خرامش جز به گرد دن دنه

بامدادان حرب غم را لشکری کن تعبیه

اختیارش بر طلایه، افتخارش بر بنه

تو به قلب لشکر اندر خون انگوران به دست

ساقیان بر میسره، خنیاگران بر میمنه

ساقیان تو فکنده باده اندر باطیه

خادمان تو فکنده عنبر اندر مدخنه

مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر وبم

گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه

گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر

گاه نوروز بزرگ و گه بهار بشکنه

گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو

گه نوای دیف رخش و گه نوای ارجنه

نوبتی پالیزبان و نوبتی سرو سهی

نوبتی روشن چراغ و نوبتی کاویزنه

ساعتی سیوارتیر و ساعتی کبک دری

ساعتی سروستاه و ساعتی با روزنه

بامدادان بر چکک، چون چاشتگاهان بر شخج

نیمروزان بر لبینا، شامگاهان بر دنه

ماه فروردین به گل چم، ماه دی بر باد رنگ

مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه

سال سیصد سرخ می‌خور، سال سیصد زرد می

لعل می الفین شهر و العصیر الفی سنه