اگر پرسد مستی چه چیز است گویم برخاستن تمیز است نه نیست داند نه هست نه پای داند نه دست مست ندان است شراب که نشناسد خود را از دوست و دوست را از خود هم نشناسد
یکی مست شراب و یکی مست ساقی و آندیگری مست فانی و آن دیگری مست باقی شفای مخمور در شراب آشامیدنست و شفای خمار د رساقی دیدنست نه مستست هر که هشیار نیست
مست صفت عاریت ست مستی عار نباشد جز نامرد بیکار نباشد
هر که را مستی روی به خود است هرگز هشیار نبوده است مستی از پس هشیاری است پس از عافیت بیماریست جز به مستی هستی در نتوان باخت جز در مستی به نیستی سر نتوان افراخت رخنه گاه اندوه خانه هشیارانست
مرا بخانه خمار بر ده بسپاری
دگر مرا به غم روزگار مسپاری
نبیند چند مراده برای مستی را
که سیر گشتم از این زیرکی و هشیاری