خواجه عبدالله انصاری » سخنان پیر طریقت » بخش ۱۱۰

پیر طریقت گوید: الهی تو آنی که از بنده ناسزا بینی و به عقوبت نشتابی از بنده کفر می شنوی و نعمت از او باز نگیری و توبت و انابت بر او عرضه کنی و به پیغام و خطاب خود او را بازخوانی و اگر باز آمد او را وعده مغفرت دهی پس چون با دشمن بدکردار چنینی با دوستان نیکوکار چونی؟

آدمی را سه حالت است که به آن مشغول است

یا طاعت که او را از آن سود است یا معصیت که او را از آن پشیمانی است یا غفلت که او را از آن زیان است

پند نیکوتر از قرآن چیست؟ پرسودتر از تجارت با خدا چیست؟ ناصح تر و مهربان تر از مولا کیست، سرمایه ای فراخ تر از ایمان چیست؟ مگر آدمی را به زیان خرسندی است؟ یا به دوری از حق رضامندی است؟ و یا او را از دوست بیزاری است؟ که روزی بیدار شود که بودنی ها بودنی است و پند آنگاه پذیرد که به او رسد آنچه رسیدنی است!

من چه دانستم که آنکس که بهشت او را راس مال است مزدور است عارف کسی است که در آرزوی یک لحظه وصال است من چه دانستم که حیرت به وصال تو طریق است و تو را او بیشتر جوید که در تو غریق است!

یر طریقت گوید: روزگاری او را می جستم خود را می یافتم اکنون که خود را می جویم او را می یابم این آن تحیر است که جوانمردان آنرا بدعا خواسته اند که گویند: یا دلیل المتحیرن زدنی تحیرا ای رهنمای حیرت زدگان حیرت مرا فزون کن

الهی به عنایت ازلی تخم بدایت کاشتی به رسالت پیمبران آب دادی و بیاری توفیق رویانیدی و به نظر و احسان خود به برآوردی از لطف تو می خواهم که زهرهای خشم از آن بازداری و نسیم داد بر او بجهانی و کاشته عنایت ازلی را به رعایت ابدی مدد کنی

درد و درمان غم و شادی، فقر و غنا این همه صفت سالکان است در منزلهای راه اما مردی که بمقصد رسد او را نه مقام است نه منزل نه وقت نه حال نه جان نه دل

الهی وقت را بدرد می نازم و زیادتی را میسازم به امید آنکه چون در این درد بگدازم درد و راحت هر دو براندازم

هر که شعله ای از نور صدق بر او تافت بار دنیا نتواند کشید و زینت و تنعم دنیا نتواند دید و هر که از تفرقه رسم و عادت خلاصی یافت و نسیم حقیقت بر فطرت او وزید ناز بهشت نتواند کشید الهی دوستان تو سران و سر هنگانند و بی گنج و خواسته توانگرانند و به نام درویشانند و به حقیقت توانگران جهان خود ایشانند دردها دارند و از گفتن آن بی زبانند