پیر طریقت گوید: ای عزیزان و برادران هنگام آن بود که از این دریای هلاک نجات یابید واز ورطه هولناک فترت برخیزید نعیم باقی را باین سرای فانی نفروشید نفس بی خدمت بیگانه است بیگانه مپرورید دل بی بیداری غول است با غول مصاحبت نکنید نفس بی آگاهی باد است باباد عمر مگذرانید به اسم و رسمی از معنی و حقیقت قانع مباشید و از مکرنهانی ایمن منشینید از خاتمه کار و نفس بازپسین همواره باید نگران و برحذر باشید
شرط محبت غیرت است و دوستان حال خود را بهر کس ننمایند و کسیکه بهردو جهان نظری ندارد و همواره خدا را در نظر دارد او را فقیر گویند که از همه درویش و بخدا توانگر است که توانگری در سینه می ماند نه در خزینه فقیر او است که خود را در دو جهان جز خدا دست آویزی نه بیند و نظر با خود ندارد و بر ذات و صفات خویش چهار تکبیر زند چنانکه آن جوانمرد گفت:
نیست عشق لایزالی را در آن دل هیچکار
کوهنوز اندر صفات خویش ماندست استوار
هر که در میدان عشق نیکوان گامی نهاد
چار تکبیری زند بر ذات خود لیل و نهار
ای نادر یافته یافته و نادیده عیان ای در نهانی پیدا و در پیدائی نهان یافت تو روز است که خود برآید ناگهان یا ونده تو نه بشادی پردازد نه به اندهان بسر بر ما را کاری که از آن عبارت نتوان
هم عزیز است هم رحیم عزیز به بیگانگان است و رحیم به مؤمنان اگر عزیز بود بی رحیم هرگز کس او را نیابد و اگر رحیم بود بی عزیز همه کس او را یابد عزیز است تا کافران او را در دنیا نیابند و رحیم است تا در عقبی مؤمنان او را به بینند
پیر طریقت گوید: زندگی همه با یاد تو و شادی همه با یافت تو و جان آنست که در او شناخت تو است خدایا موجود نفسهای جوانمردانی حاضر دلهای ذکر کنندگانی تو را از نزدیک نشان می دهند و برتر از آنی از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی ندانم که در جانی یا خود جانی نه اینی و نه آنی جانرا زندگی می باید تو آنی
ای مسکین تا کی در صنایع نگری؟ یک بار در صانع نگر تا کی به بدایع مشغول باشی یک بار به مبدع مشغول شو تا کی مرد هر دری باشی؟ مرد هر دری را هرگز صلاح و فلاح نبود هزار باروی، روئین از جای برکندن آسان تر از آن باشد تا مرد هر دری را به یکدر بازآوردن در حالت قبض گاهی نوری تابد که بشریت در جنب آن ناپدید شود نوری و چه نوری؟ که از مهر ازل نشان است و بر سجل زندگانی عنوان هم راحت جان و هم عیش جان و هم درد جان است
هم درد دل منی و هم راحت جان
هم فتنه برانگیزی و هم فتنه نشان