پیر طریقت گوید: ای جوانمردان، چنین دانید که تن به خدمت حق زنده و دل به نظر او زنده تن که نه به خدمت او زنده بطال و بیکاره است و دل که نه به نظر او زنده مردار است و جان که نه به مهر او زنده به مرگ گرفتار است
دل کیست که گوهری فشاند بی تو
یا تن که بود که ملک راند بی تو
والله که خرد راه نداند بی تو
جان زهره ندارد که بماند بی تو
ای جوانمرد، بدان که کار خدا را بنا بر بی نیازی است و تقصیر بنده بنا بر ضعف و بیچارگی است، او ضعیفان و بیچارگان را دوست دارد
از یافت خدا نور ایمان آید نه به نور ایمان یافت خدا آید، آن کس که بنور ایمان خدای جوید همچنان است که به نور ستاره خورشید جوید! خداوند به قدرت خود قائم در عزت خود قیوم و به عزت خود بعید و به لطف خود قریب کبریاء او عزیز شأن او عظیم احدیت او جلیل، و صمدیت او قدیس است
پیر طریقت گوید: حقیقت نه به کرامات درست می شود که حقیقت خود کرامت است از کرامات صاحب کرامات باید دید و از عطا عطا کننده باید دید هر که به کرامات بنگرد او را بدان بازگزارند هر که به عطا گراید از عطا دهنده باز ماند
ای رفته از خود بدوست نارسیده دلتنگ مباش که در هر نفسی او همراه تو است عزیز او است که به داغ اواست و به راه او است و با چراغ او است که امید رسیدن بمقصود داری که فرمود فه و علی نور من ربه پس ناامید مشو و دست به دامن کار نیک زن و از بدکاری بپرهیز باشد که رستگار شوی
ای یافته و یافتنی، از مست چه نشان دهند جز بی خویشتنی
همه خلق را محنت از دوری است و این بیچاره را از نزدیکی
همه را تشنگی از نایافت آب است و ما را از سیر آبی
خدایا همه دوستی میان دو تن باشد و سومی در آن نگنجد، درین دوستی همه توئی من در نگنجم
اگر در این کار سر از من است مرا بدین کار نه کار و اگر سر از تو است همه توئی من فضولی را به دعوی چه کار،
الهی از کجا باز یابم من آنروزیکه تو مرا بودی؟ و من نبودم تا بدانروز نرسیم میان آتش و دودم اگر به گیتی آنروز یابم پرسودم و ربود خود را دریابم به نبود خود خشنودم