پیر طریقت گوید: نیازمند را رد نیست و در پس دیوار نیاز مکر نیست و دوست را چون نیاز وسیلتی نه موسی چون به مقام مناجات رسید درخت امیدش به برآمد و شب جدائی فروشد و روز وصل برآمد و موسی را شوق در دل و ذکر بر زبان و مهر بر جان و عصا در دست ندا آمد که ای موسی وقت راز است و هنگام ناز و روز باز ای موسی حاجت چه داری؟ از عطا چه خواهی؟ می خواه تا بخشم می گوی تا نیوشم
بنده که وابسته حق و شایسته مهر او باشد او را به عنایت بیارایند و به فضل بار دهند و بمهر خلعت پوشانند و به کرم بنوازند تا گستاخ گردد آنگاه او را میان غیرت و مهر می گردانند گهی غیرت در بندد تا رهی در خواهش آید گهی مهر در بگشاید تا رهی به عیان نازد
الهی مشرب می شناسم اما واخوردن نمی یارم دل تشنه و در آرزوی قطره ای می زارم سقایه مرا سیراب نکند من در طلب دریایم بر هزار چشمه و جوی گذر کردم تا بوکه دریا در یابم در آتش عشق غریقی دیدی؟ من چنانم! در دریا تشنه ای دیدی؟ من آنم، راست بحیرت زده ای مانم که در بیابانم، فریادم رس که از دست بیدلی به فغانم
الهی غریب تو را غربت وطن است پس این کار را کی دامن است؟ چه سزاوار فرج است آن کس که بتو ممتحن است؟ کی هرگز بخانه رسد کسی که غربت او را وطن است الهی مشتاق کشته دوستی و کشته دوست دیدار تو را کفن است
خدایا، چه خوش روزگاری است روزگار دوستان تو با تو چه خوش بازاری است بازار عارفان در کار تو چه آتشین است نفسهای ایشان در یاد تو، چه خوش دردی است درد مشتاقان در سوز شوق و مهر تو چه زیبا است گفت و گوی ایشان در نام و نشان تو