خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ دوازدهم - در امر به اوصاف حمیده و منع از اوصاف ناپسندیده

ای عزیز بدانکه بهترین کارها شناختن خدایتعالی است عز و جل، اول خدایرا باید شناخت که اول چیزها شناخت اوست اگر همه ندهند او بدهد و چون دهد کسی نتواند بستاند و چون ندهد کسی نتواند بدهد او را نگاهدار تا او ترا نگاهدارد و عمر را در پرستش او خرج کن که حساب خرج او خواهد خواست دلیل راه و نماینده صراط مستقیم حقتعالی را دان عقل را بنیاد شمر قرآنرا امام دان

نماز و روزه و حج و زکوة بگذار و حق را فراموش مکن و صبور باش در هر کاری یاری از حق طلب سرمایه عمر را توحید شناس و تقوی را بنیاد آن، اعتقاد خو براگنج بی زوال دان و خوی نیک را برای مردم اهل دار بر نیکو کاریها بهانه جو مباش منت بردار و منت منه، ناسپاس و بی منت را بخود راه مده نان همه کس مخور و نان بر همه کس بده

بر پیر زنان اعتماد مکن مخنثان را در خانه راه مده وفا از مردم اصلی جو که اصیل هرگز خطا نکند دل و جامه را پاک کن تا بمرادرسی توفیق هدایت را از جانب خدادان

با مردم فرومایه منشین خویشان و درویشانرا دلخوش دار بدترین عیبی پر گفتن را دان عمر را به نادانی به آخر مرسان بیاموز و بیاموزان علم اگر چه دور باشد بطلب بایست و عمل کرده باش کم گوی و کم خور و کم خسب

در سختیها صبر پیشه گیر بر شکسته و ریخته افسوس مخور آنچه در دست داری شادمان مباش و آنچه از دستت رفت غم و دریغ مخور تمام زندگانی عافیت را شناس از آسمان سخن را بزرگتر می دان عمر را عنایت دان تندرستی را غنیمت دان و اجل را در هیچ حالی فراموش مکن از مرگ امن مجو و به عمر تکیه مکن

به سیم و زر دین مفروش از دیو عشوه مخر آنگاه بترس که ایمن باشی از فقر و درویشی فخر کن نهان خود را بهتر از آشکار خود دار ندیم جهاندیده را بگزین با ستیزه سخن مگوی کسی را به خصومت و جنگ وعده مکن از فرمانبرداری نفس حذر کن مال را فدای تن کن عقوبت باندازه گناه کن دوست را به تواضع بنده کن و دشمن را به احسان و گذشت دوست کن بر زاهد جاهل اعتماد مکن در سخن جواب اندیش باش کسی را به افراط مگوی و مستای اگر چه زیان افتد

بنده حرص مباش خفته غفلت مشو از گناه لاف مزن از درویشی مترس از داده خدابخور تا کم نشود از آن سودی که آخرش زیان باشد گرداگرد او مگرد نفس را از برای مال پایمال مکن برای اندک چیزی خود را بیقدر مکن عزت را از هیچ سزاوار بازمگذار خود را اسیر شهوت مساز در سفر خوی خود را از آن خوشتر دار که در حضر داشتی اگر صلح بر مراد برود جنگ مکن کاریکه به صلح در نیاید در او دیوانگی بباید دشمن اگر چه حقیر باشد از او ایمن مباش از دشمن خانگی بسیار بترس با ناشناخته سفر مکن بر اندک خود قانع باش امانت نگهدار تا توانگر شوی نمام و دروغگو را به خود راه مده اگر در بند خیر کسان نئی خود را بنده ایشان مساز گمان مردمانرا در حق خود خطا مکن در جائی که باشی گستاخ مباش که خدایتعالی باتست

در مهمات ضعیف رای و سست همت مباش عهد را در حالت سخط و غضب نیکونگهدار چون مال و جاه یابی از خویشان بازمدار وقت را هیچ بدل مشناس دوستی دلها را از خاموشی و کم آزاری دان

مکن کاری که نباید کرد و چیزی مگو که عذر باید خواستن سود هر دو جهان خاموشی را دان

حرمت را به ازمال دان از سلطان جابر و قاهر بر حذر باش و اندک نوازش او را بسیار دان

عفو را از هیچ سزاوار دریغ مدار راست گوی و عیب مجوی راست بدروغ مانند مگوی نخست اندیشه کن آنگاه بگوی با هیچ بدی همداستان مباش

بلا را بصدقه دفع کن اگر مجال بود تدبیر با عاقلان کن پیران کار دیده را حرمت دار از آموختن علم و پیشه عار مدار کار از خود چنان نما که از آن در نمانی

جرم و بهتان بر کسی منه تا انفعال بتو بازنگردد با کسی چیزی را که جواب آنرا نتوانی شنید مگوی

بیهوده گوئی را سر همه آفتها دان

دوستی نمودن دشمن را دوستی مدان کسی را که به تو کارش برآمد مترسان خلق را به خیر خود امیدوار گردان

سخاوت راست کردن وعده را دان رضا دادن به فساد را سر همه معاصی دان، نفاق را بیدانشی دان، صحت و عافیت را از حقتعالی عطای بزرگ دان نسیه مال مدان دلیر بی سلاح رانادان دان به حقارت در هیچکس منگر دنیا پرست مباش که دشمن خدا را پرستیده باشی از تقوی زاد آخرت بساز بر طاعت حریص باش و بر آن تکیه مکن تن را در دریای آرزو غرقه مکن تا توانی نیاز خود بر خلق عرضه مکن

به غم کسان شادی مکن در جایگاه تهمت مرو آشنائی که مشوب بود گرد او مگرد از غماز چشم وفا مدار هر که از ملامت نترسد از او بگریز سر خود بازن مگو بیمار و نادان و مست را پنده مده، شغل اگر چه خرد بود بناآزموده مفرمای، دوستانرا از عیب ایشان آگاه کن، از دوست بیک جور و جفا کرانه مگیر

چون بخانه کسان درآئی چشم را صیانت کن مردم را بمعامله بیازمای آنگاه دوستی کن مردمانرا بچرب زبانی مفریب با صاحبان دولت مناکحت مکن که کم آئی

بدان را طعنه مزن ملک را بوزیر خدا ترس مضبوط دار شریعت را تن شمار و طریقت را دل و حقیقت را جان رعیت بی اطاعت را رعیت مدان، در جهانگردی سلاح و سخاوت را مدار ساز به عیب خود بینا باش تا به جائی برسی، مشورت با دشمن مکن و چون کردی از گفت او حذر کن خود را از معتمدان گردان تا همه بتو اعتماد کنند بزیارت مردگان و زندگان برو

راحت از رنج طلب خلق را دوست دار و مال را دشمن در آن کوش تا زنده شوی و دست می جنبان تا کاهل نشوی و روزی از خدایتعالی دان تا کافر نشوی

هر که او تخم کاهلی کارد

کاهلی کافریش بار آرد

صحبت با خردمندان دار پای از گلیم خود دراز مکن بظاهر هر کس فریفته مشو، از نیکان برادری گیر از معصیت بگریز

اگر داری بفروش و اگر نداری خاموش اگر داری بگوی و اگر نداری دروغ مگوی چون پیش بزرگان بنشینی همه گوش باش و چون سخن گویند تو خاموش باش

سرمایه عمر را مغتنم شمار نجات از نفس در عیب خود جوی نادانرا زنده مدان نفس خود را مراد مده که بسیار خواهد خودشناسی را سرمایه بزرگ دان از دشمن دوست روی حذر کن

از دشمن دوست روی پرهیز

چون هیزم خشک و آتش تیز

از نادان مغرور اجتناب کن ناشنیده و نادیده مگوی بر عیب خود بینا باش و عیب کسان مگو

اندر ره حق تصرف آغاز مکن

چشم بد خود به عیب کس باز مکن

سر دل هر بنده خدا می داند

خود را تو در این میانه انباز مکن

در جواب تعجیل منما ناپرسیده مگوی دل را بازیچه دیو مساز تا بمحاسبه خود نپردازی در دیگران شروع مکن اندک خود را بهتر از بسیار دیگران دان دوستی خدا را در کم آزاری دان سعادت دنیا و آخرت را در صحبت دانا شناس فخر به فقرا مفروش و بایشان محبت کن بحکم خدا راضی باش

عیبست بزرگ برکشیدن خود را

از جمله خلق برگزیدن خود را

از مردمک دیده بباید آموخت

دیدن همه کس را و ندیدن خود را

کسی را بسخن رنجه مکن مال را عاریت دان بدانکه هزار دوست کم است و یکدشمن بسیار از مردم نوکسیه وام مخواه حرمت خاندان قدیم نگهدار مردم را در غیبت همان گوی که بروی توانی گفت درویشانرا ناامید بازمگردان حاجت برادران مؤمن را کاری بزرگ دان نیکوئی خود را به منت بر زبان میار مردم را در بدی مدد مکن

وفا از جوانمردان طلب کن که جوانمرد چون دریاست و بخیل چون جوی در از دریاجوی نه از جوی و پلاس را شسته دار و پیشانی را گشاده تا هر که بتو رسد بیاساید دوستی را او شاید که در وقت خشم بر تو ببخشاید در رعایت دلها کوش

آنچه داری بخور و بخوران تا نمیری همچو خران اگر توانگری از درویشی ایمن مباش و اگر مفلسی از خدا یتعالی نومید مباش بهترین زندگانی نیکنامی شناس و آنرا بجان خریداری نما دوست را در وقت خشم آزمای و مصاحب را در نیستی تجربه نمای

بهر جا که باشی خدا را حاضردان و عهد را بوفا برسان و وقت را غنیمت دان که کمال مرد در بند گیست و عزت در تواضع و سرافکندگی

گر تو خواهی در دو عالم زندگی

بندگی کن بندگی کن بندگی

کار کن تا مزد یابی بر مزید

کان ترا از بهر این کار آفرید

از دانشوران زمان و دقیقه شناسان دوران التماس آنستکه بر عدم رعایت ترتیب بعضی از فقرات و تساهل در تقدیم و تاخیر بعضی از عبارت این رساله فیض مقاله دست رد بر سینه جامعه نگذارند و بر جهل و نادانی حمل ننمایند بلکه از سهو نسیان شمارند که این عقود لآلی را از بحور صحایف متفرقه و کنوز صفایح متشتته بدست آورده و بمشقت تمام در رشته انتظام کشیده والغدر عند کرام الناس مقبول

یارب دل پاک وجان آگاهم ده

آه شب و گریه سحر گاهم ده

در راه خود اول ز خودم بیخود کن

بیخود چو شدم ز خود بخود راهم ده