خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ یازدهم - در معرفت خصایل محموده و شمایل مسعوده و ایقاع شیم رضیه مرضیه و انتزاع سیر رویه غیر مرضیه

ای عزیز هر که ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت کار خود سازد، با حق بصدق با نفس بقهر با درویشان بسخاوت با دوستان به نصیحت با دشمنان بحلم با جاهلان بخاموشی با عالمان بتواضع با بزرگان بخدمت با خردان به شفقت بازیردستان به رأفت دو از ده چیز باید تا دوازده چیز را شاید خرد باید بیطاقت صحبت باید بی آفت موافقت باید بیعداوت عیش باید بی تهمت دیده باید بی خیانت شناخت باید بی جهالت خاموشی باید با عبادت حکم راست بر اشارت نفس باید با صیانت از ماجرم آید و از او غرامت شب نماز باید و روز زیارت همت صافی باید و دل بر هدایت تا کار ما با خود گردد کفایت

مؤمن به سه چیز با خدایتعالی منزل گیرد: بادب تن و سخاوت و بی آزاری که خلق را نیازارد

اصل ایمان چهار چیز است اول خوف دوم رجا سیم حب چهارم یقین اگر خوف نبودی امن بودی و ایمن بودن از خدایتعالی کفر است اگر رجا نبودی نومیدی بودی و ناامید بودن از رحمت خدا کفر است اگر حب نبودی بغض بودی و خدا را دشمن داشتن کفر است اگر یقین نبودی شک بودی و در خدا شک کردن کفر است

هر که از سه چیز رسته است از همه بلاها جسته است از غم حسد و از عذاب حرص و از بیم درویشی بر مؤمن شش چیز واجبست دو بزبان و دو بر دل و دو بر تن آنچه بزبانست ذکر خدایتعالیست و سخن نیکو و آنچه بر دلست بزرگ داشتن امر خداست و شفقت بر خلق و آنچه بر تن است طاعت خدایتعالی و رنج خود برداشتن از خلق

چهار چیز مکن که نشان بدبختی است ناشکری در نعمت و بی رضائی در قسمت و کاهلی در خدمت و بی حرمتی در صحبت

بر سه چیز اعتماد مکن بردل و بر عمر و بر وقت که دل زنگ گیر است و عمر در تقصیر است و وقت تغییرپذیر است

خدایتعالی بنده را سه چیز داد زبان و دل و تن فرمود بزبان مرا یاد کنید و بدل مرا دوست دارید و بتن مرا خدمت کنید

تو بزبان فضولی گوئی و بدل مر او را فراموش کنی و بتن مراو را خدمت نکنی

اگر مؤمنی به زبان استغفار کن و بدل اعتبار کن و به تن افتقار

برزبان حکمت و بدل ندامت به تن امانت

بزبان ذاکر و بدل شاکر و به تن صابر

بزبان ناطق و بدل صادق و بتن شایق

بزبان لطیف و بدل خفیف و بتن عفیف

بزبان ستایش بدل نیایش به تن گدازش

بزبان حمد و ثنا و بدل خوف و رجا و بتن عافیت از بلا بزبان قرآن بدل ایمان بتن فرمان

بدانکه هر چیز را گوهریست گوهر مسلمانی شش چیز است:

اول آنکه درویش شوی خود را در پیش خلق توانگر نمائی دوم آنکه چون بیمار شوی خود را تندرست نمائی سوم آنکه بزهد و عبادت مشغول باشی و خلق را از خویش فراکامل نمائی چهارم آنکه خلق هر چند با تو عداوت کنند تو با ایشان شفقت و نصیحت کنی پنجم آنکه بوقت هستی و نیستی یقین را درست داری ششم آنکه همه خلق را از خود بهتر دانی

ستایش این راه را چهار چیز باید تا سلوک این طریق را شاید (علم و ورع و یاد حضرت او ووجد) و آنکه با علم نبود جهل زهرآلود بود و آنکه با ورع نبود عاقبت کار او و بال بود و آنکه با یاد او نبود کافر نهانی بود و آنکه با وجد نبود دل او مرده بود

رضای حق در سه چیز است (شکستن هوی و از پیش برداشتن دنیا و گم کردن خود را در طریق هدی) دنیا به دو کار آید یا به سگی ده تا پایت نگیرد یا به کسی ده تا دستت بگیرد اگر راه پاک است از مدعی چه باک است نه دریا به دهان سگ ناپاک شود و نه سگ بهفت دریا پاک شود

در سخاوت چون بادباش که بهر کس وزی و در شفقت چون آب باش که بهرخسی آمیزی اما در صحبت چون آتش باش که با هر کس نیامیزی

نشان زهد سه چیز است: کوتاه گرفتن امل حقیر شمردن عمل نزدیک دیدن اجل

ای بسا کامی که از ناکامی برآید ای بسا ناکامی که از کام برآیدباد طائف باید و آب دریا تا پوست میش ادیم شود نظر شیخ باید و نیاز مرید تا شخص مستقیم شود از عیبی که در تست دیگرانرا ملامت مکن، طاعت نکرده و دعوی کرامت مکن

اگر تو خالق خود بشناختی دیگر بدر خلق نپرداختی نام تو در عداد توانگران و در کیسه تو دانگی نه از خراب خراج می خواهند و زهره بانگی نه

هر که بر خود بندد برخود خندد لقمه خوری هر جائی صحبت کنی هوائی زهی مرد سودائی چشم دوست برعیب نیاید، دوستی با دوستان و یاران موافق کن که دوستی یاران پیاله و نواله را بقائی نیست خوشخوئی موئی است از رحمت الهی در بینی صاحب آن که می کشد او را فرشته ثواب بسوی بهشت جاودان و بدخوئی مهاری است از عقوبت نامتناهی در بینی صاحب آن که می کشد شیطان عذاب او را در آتش نیران

گر بصورت ملکی یا بلطافت حوری

تا به معنی نرسی از همه دلها دوری

حسن خلقست که از خلق بماند جاوید

حسن ده روزه چه باشد که برومغروری