ای عزیز چون همیشه ترا مرگ در کمین است و مقام تو زیر زمین است و بازگشت تو بسوی رب العالمین تا چند غم دنیا بر دل و از عاقبت غافل بروز خنده و بشب خواب دل در غفلت و تن در جمع اسباب اندرون گور همه حسرتست و بیرون او همه عبرت در مقام حسرت وعبرت چه جای عشرت است
دلا در کار حق میکن نظرها
که در راه تو می بینم خطرها
گشا از خواب غفلت چشم تا من
که در گوش تو بر گویم خبرها
نگر در خلق گورستان فکنده
ز یک تیر فناجمله سپرها
بسا شاهان مهرویند در خاک
کز ایشان در جهان مانده اثرها
معاصی زهر قهر است و نموده
به کام نفس تو همچون شکرها
گذرگاهیست این دنیای فانی
نپاید مرد عاقل در گذرها
چو در پیش است مرگ ای پیر انصار
تماشای جهانست در سفرها
پس نشان خردمندی آنست که دل از دنیا برداری و اسباب غفلت را بگذاری پیش از رحلت از دنیا حاصل کنی زاد راه عقبی
اگر در ظلمتی اینک سراجت
حساب امروز کن فردا چه حاجت
هم اکنون حکم کل من علیها
ستاند از تو این تاج و دواجت
به کنج تخته تابوت خسبی
بخواری گر بود تختی ز عاجت
کنون از حق فراغت می نمائی
بگور آئی بدانی احتیاجت
ترا پرهیز باید چند گاهی
که فاسد گشته از عصیان مزاجت
ز رنج دق فسق ای پیر انصار
مگر فضل خدا سازد علاجت