خواجه عبدالله انصاری » مواعظ » موعظهٔ پنجم - در نکوهش دنیای دنی و سرزنش از ظلم و تعدی و ناپایداری این ستمکار و بیمداری جور اشرار

ای عزیز دنیا سرای ترک است وآدمی برای مرگست دنیا چاهی است تاریک و راهیست باریک وای برآنکس که چراغ ایمانرا بکشت و بار مظالم را گرفت به پشت

مکن که آه فقیران شبی برون تازد

فغان و ناله به عرش و ملائک اندازد

زتیر تخش یتیمان مگر نمیترسی

زسوز سینه پیری که ناوک اندازد

حذر همی کن از آن ناله سحرگاهی

که گر بکوه زند روزنی در و سازد

بوقت نیم شبی گر بگوید اوالله

هزار همچو تو از خانمان براندازد

هزار جوشن پولاد اگر بپوشی تو

ز آه گرم فقیری چو موم بگدازد

هزار دشنه کشیده است و تیغ زهرآلود

برای گردن آنکس که گردن افرازد

متاز بر سر مظلوم ساکن ای ظالم

که دست فتنه ایام بر سرت تازد

درون سینه مجروح بینوا مخراش

بدانکه روز جزا هست و با تو پردازد

اگر بحل نکند سائل ستمدیده

جزا دهنده تو را در جهنم اندازد

زبار جور لئیمان منال عبدالله

که گر خسی بزند کردگار بنوازد

ظلم اگر چه بسیار است اما به سرآید و ظالم اگرچه جبار است آخر در سر آید زنهار کس را میازار تا درنمانی آخر کارکه (الظلم ظلمات یوم القیمة) سعی کن تا نیفتی در هنگامه

ای ستمکار بیندیش از آنروز سیاه

که ترا شومی ظلم افکند از جاه بچاه

حال اکنون بحقارت منگر جانب او

بشماتت کند آنروز بسوی تو نگاه