گو آن که گدای حضرت تست
پروانۀ شمع طلعت تست
بیخواب و خور است در فراقت
خونینجگر است از اشتیاقت
دید از تو جفای بینهایت
هرگز نگزید کس به جایت
با هجر تو مدتی به سر برد
جز راه محبت تو نسپرد
از عشقت اگرچه ناتوان بود
دایم به غم تو شادمان بود
تا در ره مهر تو قدم زد
چون صبح ز روی صدق دم زد
هرچند که در غمت جفا دید
از راه وفای تو نگردید
بیمهر تو یک نفس نزد دم
جز یاد تواش نبود همدم
چون یافت ز لطفت این مراحم
گشت از ره مرحمت فراهم
همراه قوافل ثنایت
از شوق و نیاز بینهایت
کرد از پی شرح صورت حال
این نامه به فرّ عرضت ارسال
بعد از خدمات چاکرانه
با شوق و نیاز بیکرانه
میگویدت ای نگار دلجوی
وی حور پریرخ ملکخوی
ای روی تو رشک لاله و گل
زلف تو شکست قدر سنبل
قد تو نهال کامرانیست
لعل لبت آب زندگانیست
جز مهر تو در دلم مبادا
جز کوی تو منزلم مبادا
گر جور تو کرد پایمالم
هم لطف تو شد قرین حالم
بگداختی اولم به زاری
بنواختی آخرم به یاری
از وصل خودم چو مژده دادی
بر من در خرمی گشادی
زین مژده بسان گل شکفتم
با خود ز سر نشاط گفتم