با پیک صبا چو این حکایت
گفت آن صنم از سر عنایت
دل شاد شد و ز جای برجست
نگرفت دمی قرار و ننشست
آورد به سوی آن بَلاکش
پیغام وصال آن پریوش
گفت ای به کمند غم گرفتار
بخت تو ز خواب گشت بیدار
آه سحر تو کارگر شد
شاخ طرب تو بارور شد
دلدار به حال تو نظر کرد
سوز دل تو در او اثر کرد
لیکن اگرت وصال باید
کار تو ز صبر میگشاید
باید که ز صبر برنتابی
کز صبر مراد دل بیابی
عاشق چو نوید وصل بشنید
از باد صبا چو گل بخندید
شادیش فزود و غصه کم شد
خاک ره باد صبحدم شد
لیکن چو سخن به صبر پیوست
بر خود در احتمال دربست